روز بعد پیرمرد دوباره به پاسگاه پلیس برگشت. این بار خسته به نظر نمیرسید انگار واقعا به حرف چانیول گوش داده و استراحت کرده بود. دوباره به میز کیونگسو رسید و کمی صورتش رو جلو آورد. پیرمرد بیچاره فکر میکرد وقتی خودش کمتر از قبل میشنوه بقیه هم به سختی متوجه حرف هاش میشن.
کیونگسو با دیدن دوبارهش سعی کرد لبخند رو روی لب هاش بشونه. در کل این پیرمرد و درخواستس رو از یاد برده بود.
-:"آقای جانگ، ما هنوز نوهتون رو پیدا نکردیم. امروز یه تیم گشت میفرستیم تا... "
حرفش با اومدن پارک چانیول که کنارش یه پسر قد بلند وایساده بود قطع شد. پسر لباس های دبیرستان رو به تن داشت و به نظر میرسید که از زمانی که از خونه رفته هنوز همین لباس ها تنشه. تگ اسم پسر رو خوند 'جانگ هانول'. کیونگسو اخم کرد. چانیول به چه حقی زود تر از زمان مشخص دنبال پسر رفته بود؟
کیونگسو جلو رفت و خواست چيزی به چانیول بگه که متوجه لرزش خفیف پسر شد. چانیول با حرکات صورت به چیزی اشاره کرد اما کیونگسو متوجه حرف هاش نشد برای همین گفت:"پارک چانیول درست حرف بزن!"
چانیول از حرص چشم هاش رو بست و زانو هاش رو خم کرد. دوباره صاف وایساد و آروم گفت:"باید یه چیزی بهت بگم... اینجا نمیشه."
کیونگسو که از رفتار چانیول عصبانی بود، بی حوصله قبول کرد. اون پارک چانیول واقعا داشت نظم و برنامهش رو بهم میزد. دنبال چانیول راه افتاد که متوجه شد هانول هم پشتشون در حال اومدنه. سمت آب سردکن برگشت و لیوان آبی به پسر داد.
-"همین جا استراحت کن تا ما بیایم!"
پسر با تردید خیلی زیاد سر تکون داد و هنوز هم میلرزيد.
بعد از اینکه وارد اتاق بایگانی پرونده ها شدن چانیول در رو بست و گفت:"میگه نمیخواد با پدربزرگش زندگی کنه، بهم نگفت چرا اما به نظرم مشکوک بود، چرا یه پسر دبیرستانی که وضع مالی نسبتا خوبی داره باید بخواد از خونه ی خودش فرار کنه؟"
کیونگسو با اخم به چانیول خیره شد. نمیتونست درست فکر کنه، اول میخواست چانیول رو به خاطر سرپیچی، سرزنش کنه اما انگار مسئله جدی تر از یه فرار بچه مدرسه ای بود.
-"گفت از خونه فرار کرده و نمیخواد اونجا زندگی کنه؟"
با شنیدن صدایی از بیرون چانیول نگاهش رو از کیونگسو گرفت و به در بسته داد، سپس دوباره به کیونگسو نگاه کرد و توضیح داد:"دقیقا این رو نگفت. گفت نمیخواد اونجا زندگی کنه، میخواد با دوست دخترش یه خونه ی جدا بگیرن ولی داشت میلرزید... از ترس!"
کیونگسو هنوز اخم کرده بود. جانگ هانول فقط میخواسته یکم خوش گذرونی کنه.
-"یعنی میگی به خاطر پیرمرد اونطور ترسیده بوده؟ شاید دلیل دیگه ای داشته... میدونی که تو مدرسه دانش آموزا همدیگرو بولی میکنن."
ŞİMDİ OKUDUĞUN
LOST
Hayran Kurgu🕸گمشده🕸 🕸️خلاصه؛ -:"لوتوس دیگه چیه؟" -"نیلوفر آبی! گل نیلوفر آبی یه معنی عمیق داره. این گل در عین زیبا بودنش بین گِل و لجن و آب های تیره رشد میکنه. بعضیها میگن که خدا مثل نیلوفر آبیه. برای همین فکر می کنم قاتل خودش رو مثل خدا میدونه و میخواد...