🕸شرط⁴🕸

124 28 7
                                    

کریس با خوشحالی دستش رو روی میز کوبید و برگه ی چاپی توی دستش رو مقابل پسر قد کوتاهی با موهای نسکافه ای رنگ که خشکش زده بود تکون داد و فریاد زد: "قبول شدی! وای خدای من"

پسر فقط به نقطه ای خیره شده بود و هنوز توی شوک بود، کریس هلش داد و صداش زد: "بک! میفهمی چی میگم؟ قبول شدی پسر!"

بکهیون هنوز باورش نمی شد. به نقطه ی نامعلومی خیره شده بود. دلش پیچ می‌زد و به سختی می تونست آب دهنش رو قورت بده. اون توی مسابقه ی استعداد یابی نفر دوم شده بود و این یه فرصت خوب برای پیدا کردن شغل بود! بکهیون حتی مطمئن نبود میخواد چیکار کنه.

با تکونی که کریس بهش داد، از جا پرید و تازه متوجه شد باید خوشحال بشه. لبخند پهنی زد و داد زد: "من قبول شدم! وای...کریس من قبول شدم. باید خوشحال باشم؟"

با تعجب پرسید و باعث خنده ی کریس شد. نمیتونست خوشحالیش رو وصف کنه. بالاخره مستقل می شد.

کریس همچنان با لبخند به بکهیون نگاه می کرد. اونا بهترین دوست های همدیگه بودن. از برنده شدن بکهیون بینهایت شاد بود و امیدوار بود پسر رو به روش زودتر به آرزوهاش برسه. البته خیلی هم دوست نداشت بکهیون مستقل بشه اما در هر صورت بکهیون باید ازش جدا می شد. سعی کرد خوشحال تر به نظر برسه تا حال دوستش رو خراب نکنه. با افتخار برگه رو جلوی صورتش گرفت و بلند بلند شروع به خواندن کرد.

-"بیون بکهیون، به شما به خاطر کسب رتبه ی دوم در مسابقه ی استعدادیابی تبریک می گوییم.....وای بک...نگاه کن قرار چقدر پول بهت جایزه بدن! چی بهتر از این؟ نمیدونم چرا میخوای انقدر زود شغل پیدا کنی! لعنتی با این پول میتونی یه مدت با آرامش زندگی کنی."

بکهیون مشتی به کریس زد و سپس به شوخی با لحن دلخوری گفت: "باید به فکر آینده باشم! یه چیزی باید پس انداز کنم! اونوقت اگه بعد از یک سال نتونستم شغل موقت پیدا کنم چی؟"

کریس به شوخی ضربه ای آروم به سر بکهیون زد و دستش رو روی شونه اش گذاشت و دنبال خودش به بیرون ساختمان کشید. سپس با لحن ذوق زده ای گفت: "تو همین الانم کارآموز خبرنگاری هستی. امروز مهمون منی!"

-"اوه! چه عجب، آقای ووی خسیس!"
بکهیون با تعجب جواب داد و هر دو بلند خندیدند.
..........

صبح زود وقتی سهون وارد اداره شد چانیول رو دید. واقعیت این بود که سهون انتظار نداشت اون پسر به این زودی بیاد. همه ی کارآموز های قبلی سریع فرار می کردن ولی چیزی چانیول رو بینشون متمایز می کرد و همین، دلیلی بود که سهون چانیول رو بین هزار نفر قبول کرد.

کاملا مطمئن بود که اون پسر بهترین انتخابی بود که میتونست بکنه. علاوه بر این دلایل زیاد دیگه ای هم داشت.

جلو رفت و بعد از سلام کردن وارد اتاق شد و چند ثانیه بعد تقه ای به در خورد. سهون میتونست به راحتی حدس بزنه که کسی که داره در می زنه چانیوله چون هیچکس اونموقع تو پاسگاه نبود.

LOSTTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon