chapter 32

12 3 13
                                        

Chapter 32

"اوه ، لویی تاملینسون!" هری با ریتم خوند و وارد هال، جایی که لویی داشت با لپ‌ تاپش کار می‌کرد، می شد.

"بله هری؟" لویی خندید و در لپتاپش رو بست تا همه ی حواسش رو به هری جمع کنه.

"میخوای با من بیای سر قرار؟" هری لبخند زد.

"ما همین هفته ی پیش بود که قرار گذاشتیم." 

هری:"خب اون ایده ی تو بود این یکی مال منه. نوبت منه ببرمت سر قرار."

لویی:"تو فقط میخوای یه چیزی خرج کنی."

هری:"درسته. هر چند واقعا می خواستم ببرمت سر قرار. یه ایده ی عالی دارم."

لویی:"و اون ایده ی عالی ات چیه؟"

"باغ وحش."

لویی ابروش رو بالا انداخت:"باغ وحش ؟چرا؟"

هری:"اولا که خیلی وقته اونجا نرفتم دوماً من همیشه حیوون ها رو دوست داشتم. امروز روز قشنگی برای بیرون رفتنه و ما می تونیم با هم وقت بگذرونیم."

"امروز؟"

"آره، مثلا همین الان. پس برو یه چیزی بپوش." هری گفت و به لویی که با سوییشرت نشسته بود اشاره کرد که بره حاضر شه.

لویی آهی کشید. "باشه"

"هی خوشحال باش. این یه قراره. ما قراره خوش بگذرونیم."

لویی رفت بالا و یه شلوارک و تیشرت سفید پیدا کرد. سر راهش به بیرون اتاق، کلاه هم گذاشت سرش."تو رانندگی می کنی یا من؟"

"امروز من رانندگی می کنم‌"

"خیلی خب، بیا." لویی گفت و کلید ها رو برای هری پرتاب کرد‌.

"من خیلی هیجان زده‌ام. "

"معلومه" لویی خندید و کمربندش رو بست. "به نظرم این خوب باشه. منم خیلی وقته که به باغ وحش نرفتم و هر دفعه هم که رفتم با خواهرهام بوده پس این یه تجربه ی متفاوت قراره باشه."

هری گفت:"خوبه. من می خواستم این کاملا برات تجربه ی جدیدی باشه. میخوام تمام استفاده رو از وقتایی که باهمیم ببرم.سعی کنیم بیرون بریم و کارهایی کنیم که زوج های معمولی می کنن."

لویی سرش رو به عنوان تایید تکون داد، ضبط رو روشن کرد و بقیه ی راه رو با آهنگ ها آواز خوند. وقتی رسیدند، لویی خیلی هیجان زده شد:"اوه من واقعا این یکی رو دوست دارم. یه مکانی داره که می تونی اطراف آهو ها قدم بزنی و بهشون غذا بدی."

هری گفت:" خب پس بزن بریم." اون ها به سمت دکه بلیت رفتند، هری پرداخت کرد و در حین این کار به لویی پوزخند زد و لویی هم پوزخندی تحویلش داد.

لویی خندید و گفت:" تمومش کن؛ بالاخره برای یه چیزی خرج کردی، الان خوشحالی؟"

"خیلی."

نقشه رو دنبال کردن و برای دیدن حیوانات کنار همدیگه قدم می زدن و راجع به هر کدوم با هم صحبت می کردن. زیاد شلوغ نبود و محل زیبایی بود. چندتا از مردم بهشون خیره شده بودن، احتمالا نشون دهنده این بود که هری رو شناختن؛ اما هیچ کس نزدیکشون نشد و جفتشون از این بابت سپاسگزار بودن.

"گوزن ها اینجان،" لویی با لبخند گفت، دست هری رو گرفت و دنبال خودش کشوند. از در ورودی رد شدن، وارد یه راه باریکی شدن که در اطراف اونجا آهو ها آزادانه پرسه می زدند. هری یه مقداری از غذا رو به لویی داد تا اون بتونه به آهو ها بده. با دیدن هیجان لویی و حرف زدنش با اون ها وقتی که از دستش غذا میخورن، لبخند زد.

هری پرسید:" می دونستی که خیلی کیوتی؟"

لویی فقط بهش لبخند زد، همونطور که یکی از آهو ها رو نوازش می کرد. هری تماشا می کرد و خودش هم به چندتایی از اون ها غذا داد. لویی به صورت کامل وقت گذاشت تا به تک تک آهو ها توجه کنه و باهاشون حرف بزنه. این خیلی دوست داشتنی بود و هری خوشحال بود که این بخش از لویی رو داره می بینه و دوست داشت. اینکه کاملا خونسرد و خوشحال بود. مثل یه بچه به نظر می رسید و صورتش درخشان شده بود. و همه این ها فقط باعث می شد که هری بیشتر دوستش داشته باشه.

لویی نمی خواست که آهو ها رو ترک کنه، و مطمئن شد که ازشون خداحافظی کرده. وقتی که داشتند از اونجا خارج می شدن، لب هاش آویزون شده بود. لویی گفت:" اون ها خیلی کیوت بودن."

"آره، اما تو کیوت تری."

"انقدر احمق بازی در نیار."

هری فقط خندید و دست لویی رو بین دستش گرفت همونطور که به راه رفتن ادامه می دادن. هری‌ گوشی اش رو بالا گرفت و گفت:" لبخند بزن."

لویی نگاه کرد و لبخند زد در حالی که هری عکس رو گرفت. " من سوغاتی میخوام."

"اگه بخوای میتونی همه اون ها رو داشته باشی."

"خفه شو."

وارد فروشگاه اشیای کادویی شدن، چرخیدن و لویی تصمیم گرفت که یه عروسک آهو بگیره. در حالی که به سمت ماشین بر می گشتن هری پرسید:" میخوای براش اسم هم بزاری؟"

"لری."

هری خندید و پرسید:" واقعا؟"

لویی لبخند زد و گفت:" اوهوم. به نظرم بانمکه."

وقتی که به خونه لویی برگشتن، روی مبل همدیگه رو بغل کردن؛ لویی لری رو بین دست هاش نگه داشته بود در حالی که داشتن فیلم می دیدن.

هری استایلز @هری_استایلز
قرار باغ وحش به همراه دوست پسر جذابم @لویی تاملینسون . روز خیلی خوبی بود:)

 روز خیلی خوبی بود:)

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.
popstar boyfriend Onde histórias criam vida. Descubra agora