با سرعت بالاخره به ماشین جیمین رسید. نگاهی به پشت سرش انداخت. تقریبا خودش رو تو ماشین پرت کرد
- لعنت بهت کوک مثل آدم سوار شو
+ برو تا کسی ندیده... زود باش دیگهبا تعجب نگاهی به دوستش که دائم اطرافش رو چک میکرد انداخت
- مگه کسی دنبالت کرده اینجوری میکنی؟
+ خفه شو جیمین فقط گاز بده بعدا بهت میگمبا شنیدن این جمله، پاش رو روی پدال گاز فشار داد و با آخرین سرعت از کوچه خارج شد. توی اتوبان کمی از سرعتش کم کرد. به سمت جونگکوک برگشت و ضربه نچندان آرومی به بازوش زد
- تا نپرسم خودت دهنت رو باز نمیکنی بگی چیشده؟
+ آخ چته وحشی... بذار یکم نفسم جا بیاد حالا
- لازم نکرده بگو دیگهجونگکوک نفس عمیقی کشید و چشم غرهای نثار رفیقش کرد. البته که اثری نداشت.
پس شمرده شمرده شروع به حرف زدن کرد- بابام گفت اگه یبار دیگه بپیچونم برم بیرون دهنم رو صاف میکنه... لعنتی ازم میخواد نفر اول دانشگاه بشم
+ ذخیرهات کرده برای آینده شرکت، معلومه همچین توقعی داره دیگه
- حالا شانس آورد کاری که برام در نظر گرفته، مورد پسندمه
+ آره آره هزاربار گفتی، وگرنه دهن هممون رو صاف میکردیبالاخره بعد از طی کردن مسیر، به مقصدشون رسیدند. نیاز نبود مثل بقیه تو همچین صف طولانی بمونند. بهرحال اینم یکی از مزیتهای دوستی با جیمین بود.
مستقیم با ماشین وارد پارکینگ شد. نگهبانی که کنار ایستاده بود، قدمی به جلو برداشت، تعظیم کوتاهی کرد و با گرفتن سوویچ از جیمین، پشت فرمون نشست.
- حال میکنی این دم و دستگاه بعد بابات به تو میرسهها
+ حالا نکه به تو بد میگذره. بیشتر از من تو حال میکنی... هر شب اینجا پلاسیبا ورودشون به کلاب، حرف زدن رو تموم کردند... نورهای بنفش و آبی... جمعیتی که به سختی میشد از وسطشون عبور کرد
حتی اگه میخواستند حرف بزنند هم صداشون به هم نمیرسیدبه سختی خودشون رو به پلهها رسوندند. مرد درشت هیکلی که جلوی پلهها ایستاده بود تا از ورود افراد متفرقه جلوگیری کنه، با دیدن جیمین، راه رو براشون باز کرد. تقریبا هفتهای یک بار با اکثر دوستاشون تو بخش vip کلاب بودند
بعد از رسیدن به اتاقک و ورودشون، متوجه دو نفر دیگه شدند که زودتر رسیده بودند
- واو ببین کی اینجاست، رئیس بخش vipجیمین لگدی به پای پسر زد
- جمع کن خودتو جیهون، پس بقیه کجان؟
+ کم کم میرسن نگران نباشبه جونگکوک اشاره کرد بشینه و خودش با تماسی که گرفت، تمام سفارشهای لازم رو داد
بعد از یک ربع تقریبا جمعشون کامل شده بود. اکثرا بصورت کاپلی اونجا بودند و هرکسی مشغول حرف زدن و کار خودش بود.
تنها اشخاصی که به تنهایی مشغول نوشیدن بودند، جونگکوک و جیمین، جیهون و دو دختر دیگه
YOU ARE READING
❥︎𝐔𝐧𝐮𝐬𝐮𝐚𝐥 𝐖𝐢𝐬𝐡 'ᵛᵏᵒᵒᵏ'
Fanfiction•completed• جونگکوک، پسر خوش گذرونی که تا به حال تو زندگیش عاشق کسی نشده. بخاطر اینکه زندگیش از یکنواختی خارج بشه، یه شب آرزویی میکنه که برآورده شدنش فقط تو کتابها ممکنه. و کیم تهیونگ، فرشتهای که همون حوالی، توجهش به آرزوی جونگکوک جلب میشه... شنید...