❥︎06

192 50 46
                                    

جیمین رو به آرومی روی تخت گذاشت. پتو رو تا زیر گردنش بالا کشید و ایستاد. لباسش رو کمی مرتب کرد و خواست از اتاق بره ولی با اسیر شدن دستش بین انگشت‌های پسر، به سمتش برگشت

زیر چشماش کمی قرمز بود و لب پایینش رو به دندون گرفته بود. مشخص بود داره تمام تلاشش رو میکنه تا دوباره نزنه زیر گریه.
به نرمی دوباره کنارش نشست، دستش رو از بازوش جدا کرد و بین دست‌های خودش گرفت
- چرا امشب انقدر گریه میکنی؟
+ مگه برات مهمه؟
- باز شروع نکن جیمین، درست حرفت‌و بزن وگرنه میرم

با این حرف یونگی، چشماش دوباره پر شد و لبش کمی لرزید
+ هرچی میشه همش هی میگی میرم‌ میرم. خوشت میاد از نقطه ضعفم سواستفاده میکنی؟

بر خلاف میلش، دستش رو از بین دستای پسر بیرون کشید. غلتی زد و پشت بهش خوابید.
- پس زودتر برو خوابم میاد

با تکون خوردن تخت، متوجه شد که یونگی ایستاده. مثل همیشه... بدون توجهی بهش میخواست تنهاش بذاره. دیگه نمیدونست به چه زبونی بهش بفهمونه دوستش داره...
فقط مستقیم تو صورتش اون جمله‌رو داد نزده بود. غیر از اون؟ تقریبا همه راه‌هارو امتحان کرده بود

ولی یونگی همیشه اون رو مثل پسر بچه‌ای میدید که نیاز به مراقبت داره.

وقتی دیگه صدایی نشنید، به خیال اینکه احتمالا با آروم‌ترین حالت ممکن از اتاق خارج شده، چرخی زد.
با دیدن یونگی که کنار تخت دست به سینه ایستاده بود، نوچی کرد و خواست پتو رو روی صورتش بکشه که پسر بزرگتر پیش دستی کرد. پتو رو از زیر دستش بیرون کشید و خودش‌ رو کنار جیمین انداخت

- برو اونور تر منم میخوام بخوابم
+ اینجا جا نیست برو اتاق خودت

بعد از حرفش پاهاش رو از هم فاصله داد تا جا برای یونگی تنگ‌تر بشه.
با دیدن این حرکت از سمت اون پسر، اون رو به سمت خودش کشید. پاهاش رو دور پاهای جیمین انداخت و دستاش رو دور بازوهاش قفل کرد.

جیمین تقریبا مثل بچه‌ای کاملا تو آغوش یونگی بود و بخاطر پوزیشن‌شون، توانایی هیچ حرکتی رو نداشت.
با تعجب سرش رو به سمت یونگی کج کرد و تو چشماش خیره شد.
حس میکرد مستی از سرش پریده و از این بابت خوشحال بود، چون دلش نمیخواست این لحظه‌ای که تو بغل کسی که دوسش داره هست رو فراموش کنه.

یونگی با لبخند کم رنگی روی لب‌هاش، درحال بررسی تک تک اجزای صورت جیمین بود
لب‌ها و گونه‌های سرخش... چشم‌هایی که بخاطر نم‌دار بودنشون، کمی برق میزد
همه رو از زیر نظر گذروند و در آخر سرش رو توی گودی گردنش فرو برد

جیمین که چشماش از اون گشادتر نمیشد، تکونی به خودش داد
- هی نکن قلقلکم میاد
+ آروم بگیر جیمین، بذار یکم استراحت کنم
- کی اینجوری استراحت میکنه اخه

❥︎𝐔𝐧𝐮𝐬𝐮𝐚𝐥 𝐖𝐢𝐬𝐡 'ᵛᵏᵒᵒᵏ'Where stories live. Discover now