Eps20

34 5 0
                                    

بعد از کمی سکوت و منتظر موندن بالاخره یونگی از راه رسید ولی بدون هیچ حرف زدنی راهشو کشید و به سمت خروجی مدرسه رفت!.
همین باعث تعجب جیمین شد که چرا بدون هیچ توضیحی و حتی حرف زدنی همین جوری داشت و قدم زدنش ادامه می‌داد؟!.
تهیونگ که این رفتار جیمین رو دید دستی  به شونش کشید و گفت: چیزی نیست این عادت همیشگی شه هر وقت عصبی میشه  و می‌خواد خشونتش رو روی کسی خالی نکنه همچین کاری انجام میده، پس نگران نباش بعداً خوب میشه!
جیمین که کاملا گنگ و گیج شده بود و نمی‌تونست درک بکنه که چرا یونگی انقدر تغییر کرده؟! انگار که واقعا از وقتی که رفته بود آمریکا کلاً همه چیز تغییر کرده بود دقیقاً عین خودش! چون یونگی قبل از رفتنش اصلاً به اون اهمیت نمی‌داد انقدر روش حساس نمی‌شد یا حتی اصلاً نگاهشم نمی‌کرد !،ولی الان همه چی برعکس شده و این خیلی براش عجیب بود ، وکنجکاو بود که درباره‌اش بیشتر بدونه.
بنابراین عین جوجه‌های گمشده پشت سر دو دوست ساکتش راه می‌رفت و بالاخره وارد پیاده روی اصلی خیابون شدن، همینطور که در حال راه رفتن بود ناگهان صداهای حرف زدن اشخاصی را از اون طرف پیاده رو شنید و همین باعث شد که سرش رو به اون سمت بچرخونه و باعث شد بفهمه که اون صداها از سمت جونگ کوک و دوستاش هستند که در حال راه رفتن تو پیاده رو هستن،وقتی به اون سمت نگاه می‌کرد اولین چیزی که به ذهنش رسید این بود: که مگه همه نمیگن جونگ کوک ثروتمندترین و قدرتمندترین فرد توی مدرسه است،پس چرا هیچ لیموزینی نیست که بیاد دنبالش و ببرتش پیش پدر خر پولش؟!.
همین کنجکاویش رو بیشتر از قبل فعال می‌کرد، عجیب بود ولی الان به شدت کنجکاو بود که درباره جونگکوک و خانواده‌اش بیشتر بدونه و خودش هم نمی‌دونست چرا؟!.
انقدر داشت به اون سمت نگاه می‌کرد که ناگهان تهیونگ صداش کرد و گفت: جیمین چرا نمیای ؟!..عقب افتادیا؟!
جیمین سریی تکون داد و قدم‌هاش رو تند کرد تا به تهیونگ و یونگی برسه ،و دوباره ذهنش درگیر افکارش شد داشت و خلاصه‌ای از اتفاقات امروز رو برای خودش مرور می‌کرد: امروز رسماً داغون‌ترین روز زندگیش بود، چرا که اول صبحش با یه دعوای جانانه با اون جئون لعنتی شروع شده  بود،و بدتر از اون روی صندلیش چسب چسبونده بود و بدتر از اون با نشستن روی اون باعث شد شلوارش به صندلی بچسبه و بدتر از همه  باعث شد که به دفتر بره، و  اون دعوا به وجود بیاد و بدتر از همه این‌ها با اتفاقاتی که توی طول روز توی مدرسه افتاده بود، باعث شد پنیک بکنه و بره درمانگاه و باعث بشه جلوی اون جونگکوک عوضی ضایع بشه،با فکر کردن به موضوعات امروزش ناگهان به صورت خودکار چشمش به شلواری که پاش بود چرخید و باعث شد با خودش بپرسه: دقیقاً باید با این شلوار چه غلطی بکنه؟! اصلاً باید پسش بده یا نه؟!
ذهنش انقدر درگیر سوالات مختلف بود که نمیدونست  جواب کدومش رو باید بده،ولی تنها چیزی که اولویت داشت این بود که باید هرچه زودتر گوشیش رو درست می‌کرد، البته اگه درست می‌شد! و بعد دنبال یه کار مناسب می‌گشت تا بتونه مخارج خودش رو در بیاره، چرا که اگه می‌خواست واقعاً توی کره زندگی کنه باید برای زنده موندنش پول در می اورد ،هرچند که مقدار کمی با خودش از  آمریکا پول آورده بود ولی اون فقط به اندازه‌ای بود که حداقل بشه باهاش گوشیش رو درست بکنه و برای ادامه زندگیش باید پول در می‌آورد.
انقدر درگیر افکارش بود که نفهمید تهیونگ قدم‌هاش رو با اون یکی کرده و حالا رسماً داره بهش زل می‌زنه!.
همین که  این رفتار تهیونگ رو دید از افکارش اومد بیرون و سرش رو کج کرد و گفت: چیه؟!.
تهیونگ شونه بالا انداخت و گفت: هیچی  حس می‌کنم زیادی داری فکر می‌کنی! به چی فکر می‌کنی؟!.
جیمین که سعی می‌کرد خودش رو عادی نشون بده و بگه اصلاً چیزی نیست و هیچ اتفاقاتی نیفتاده!، گفت :من!... نه برای چی  باید فکر کنم؟!.
تهیونگ در جواب گفت: بیخیال من دوستتم می‌فهمم که داری بیش از اندازه فکر می‌کنی آخه وقتی فکر می‌کنی به یه نقطه نامعلوم زل می‌زنی!
جیمین که انتظار نداشت انقدر تهیونگ روی رفتارهاش دقیق باشه و اون‌ها رو بسنجه گفت:چی؟! از کی تا حالا روی رفتارهای من زوم می‌کنی؟!.
تهیونگ که حالا بیشتر به جیمین نزدیک شده بود گفت: بیخیال بگو دیگه خودتو راحت کن !
جیمین آهی کشید و گفت: خیلی خوب باشه!....مچمو گرفتی،داشتم به این فکر می‌کردم که امروز باید کلی کار بکنم!، اول باید گوشیمو ببرم تا تعمییرش کنم و بعدم دنبال یه کار بگردم.
تهیونگ که منظور جمله آخر دوستش رو نفهمیده بود متعجب سری کج کرد و گفت: دنبال کار بگردی؟! مگه تو  خانوادت ثروتمند نبودن؟! پدرت مگه شرکت معروفی نداشت!، مادرت سهام‌دار بود، پس اینا چی شد؟!
جیمین که دوباره با حرف های تهیونگ داشت عصبی می‌شد ،چشم می‌چرخوند و گفت: ته انقدر سوال نپرس!
تهیونگ که همچنان گیج بود و نمی‌فهمید چرا جیمین نمی‌خواد درباره اتفاقاتی که توی آمریکا افتاده حرفی بزنه، برای همین زیاد پاپیچ نشد و گذاشت که خودش بهش بگه بنابراین گفت: خیله خوب، ولی در عوضش می‌تونم کمکت کنم که کار پیدا کنی!
جیمین که حالا با حرف دوستش خوشحال شده بود لبخندی زد و گفت: جدی مثلاً چه جوری؟!
ت.گ:خوبببببب....... خوب تو کره مردم از طریق اینترنت یا مصاحبه‌های کاری میرن سر کار و خب تو هم می‌تونی از طریق اینترنت کارتو پیدا بکنی، یه سایتی هست که می‌تونی بر اساس مهارتت یا مدرکت کار پیدا کنی،گوشی خودت که خرابه گوشی منم که الان باتریش تموم شد و بعد باید بزنم تو شارژ و الا بهت نشون می‌دادم که اون سایته چه جوری کار می‌کنه.
جیمین که حالا داشت یواش به چیزهایی که فکر می‌کرد می‌رسید لبخندی زد ،و دستشو دور شونه دوستش کشید و اونو بیشتر به خودش نزدیک کرد و گفت: ایگووووو تو دوست خوب منی!.ولیی من که هنوز مدرک ندارم؟!.
تهیونگ که از این رفتار های جیمین شوکه شده بود چشماش گرد شد ، آخه نمی‌تونست رفتارهای ضد نقیض دوستش رو تحمل بکنه، نه به چند ثانیه پیش که با حرفاش اخم می‌کرد، نه به حالا که با کمک کردن بهش لبخند می‌زد! بنابراین گفت: درسته شاید مدرک نداشته باشی اما بالاخره هر کدوم از آدما یه مهارتی یا یه استعدادی دارند ، هر چند میدونم تو  صد درصد یه استعدادی داری ، و این  خودت  هم می‌دونی جیمین!.
جیمین با این حرف تهیونگ به فکر فرو رفت و سعی کرد تو طول رسیدن به خونه به این فکر کنه که چه جور مهارتی داره که می‌تونه باهاش پول در بیاره؟!.
همینطور که در حال راه رفتن بودن تهیونگ در گوشش گفت: حالا که فکر می‌کنم در عوض کمکی که بهت می‌کنم و اینکه این ماجرای درمانگاهم به یونگی نگم امروز است بریم اون دونات فروشی ته خیابان محلمون و یه دونات خوشمزه بخوریم! اونم به حساب تو!
جیمین که انتظار همچین رفتاری از دوستش نداشت ناگهان داد زد که باعث شد تهیونگ در دهنشو بگیره که یونگی و افرادی که تو پیاده رو بودن  چیزی نفهمین، ولی خدا را شکر یونگی اونقدر ازشون جلوتر راه می‌رفت که اصلاً هیچی از حرف‌های اون‌ها رو نمی‌شنید.
جیمین ادامه داد: تو یه باجگیر کوچولوی شکمویی!
تهیونگ با این حرف جیمین لبخند شیطونی زد و ابروهاشو بالا داد و برای اینکه از کتک خوردن جیمین فرار بکنه قدم‌هاشو تند کرد تا به یونگی برسه.
ج.ن:مگهه گیرت نیارم باجگیر شششششکموووووو!....
همین حرفش مصادف شد با پا تند کردنش و حالا اون دو مثل موش و گربه میدویدن و حتی از یونگی هم سبقت گرفتن و دنبال هم گذاشته بودن

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 04 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝓼𝓸𝓾𝓵𝓵𝓮𝓼𝓼 𝓵𝓸𝓿𝓮Where stories live. Discover now