راز گیسوهای کمند

268 47 2
                                    

- و شما به طرز عجیبی همه‌چیز رو می‌دونید.

یونگی با گفتن این حرف‌ها، با هر کلمه قدمی به‌سمت امگا برمی‌داشت و بهش نزدیک می‌شد تا وقتی که به یک‌قدمی‌اش رسید.

- حتی می‌دونید چطور باید پادزهر رو پیدا کنید. تمام جنگل رو می‌شناسید و ادعا دارید که می‌دونید اون برده ممکنه کجاها پنهان شده باشه.

سرش رو کج کرد و با اون‌چشم‌های خمار گربه‌مانندش، زهر نگاهش رو به چشم‌های امگا تزریق کرد.

- چرا نباید به خودتون شک بکنم؟

جونگ‌کوک پوزخندی به لحن احمقانه‌ی محافظ زد، کمی بهش نزدیک شد و از سرتاپاش رو از نظر گذروند.

- محافظ...

سرش رو بالا گرفت و با لحنی که تمام تحکم صداش رو نشون می‌داد، لب زد:

- وقتی که با آلفام ثابت‌شده‌ام، نیازی نمی‌بینم خودم رو به تو که محافظی بیش نیستی، ثابت کنم. آلفای من بهت دستور داده از من و بچه‌مون مراقبت کنی؛ پس بدون کار اضافه‌ای انجامش بده!

امگا به‌سمت دخترش برگشت و ظرف شیری که از دایه‌ی بچه گرفته بود رو برداشت با بهش کمی شیر بده.

- جای تو بودم استراحت می‌کردم. یک‌کم که بگذره می‌ریم پیش مرسیا.

- مرسیا؟

امگا آروم لبه‌ی ظرف رو که سوراخ کوچیکی روش بود رو کنار لب‌های سوهی گذاشت و با دقت به شیرخوردنش با اون لب‌های صورتی و کوچیکش نگاه کرد.

- کسی که مطمئنم پادزهر رو داره.

لبخندی با تکون‌خوردن آروم لب‌های دخترکش زد و ادامه داد:

- بعدش تو باید پادزهر رو ببری به قصر تا دیر نشده. من اینجا می‌مونم.

- اما...

- اما نداره!

امگا سرش رو بالا آورد و با صدای تقریباً بلندی گفت؛ اما فوری لب‌هاش رو، روی هم فشرد تا آلفای کوچولوی توی بغلش رو آزار نده.

بعداز اینکه کمی استراحت کردند، جونگ‌کوک بلند شد تا برای رفتن پیش مرسیا آماده بشه. خیلی وقت بود که اون رو ندیده بود و این کمی نگرانش می‌کرد. می‌ترسید این فقط زهر نباشه که به جون آلفاش افتاده و ضعیفش می‌کنه.

به‌سمت محافظ که گوشه‌ی کلبه دراز کشیده و دستش رو، روی چشم‌هاش گذاشته بود، رفت و با پاش کمی تکونش داد.

- بلند شو، باید بریم.

آلفا کمی تکون خورد و چشم‌هاش رو آروم باز کرد. به‌خاطر راه زیادی که اومده بودند، سریع خوابش برده بود و حالا دلش نمی‌خواست که بیدار بشه؛ اما با دیدن و شنیدن صورت و لحن جدی امگا، امکان نداشت که بتونه بیشتر بخوابه.

TangledHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin