جونگ کوک شوکه از دیدن ویکتور همینطور هاج و واج مونده بود
_تو ...تو اینجا چیکار میکنی ؟....
_اومدم برا کار دیگه
ویکتور با تخسی جواب داد
_ینی وکیل شدی بیای تو شرکت من کار کنی؟
_شرکت ؟...اینجا واقعا شرکته اقای جئون ؟
بعد از این جمله ویکتور جونگ کوک پوز خند صدا داری زد
_اوکی بیا بشین
گفت و رفت پشت میزش و روی صندلیش نشست و لم داد
_چرا وکالت خوندی؟تا جایی که یادمه رشتت حقوق نبود
_دقیقا بعد از اینکه منو برگردوندین رشتمو عوض کردم
میخواست دلیل کارشو بپرسه اما پشیمون شد نفس عمیقی کشید دستی به موهای بلوندش کشید
_خب بزار ببینیم ...کیم تهیونگ....برای وزیر صنعت کار کردی؟..واقعا؟..برای اینکه من قبولت کنم که همچین چیزی ننوشتی ؟....
ویکتور قیافه پوکری گرفت و همینطور به کوک زل زد
_اونجوری بم نگاه نکن ....خب اون کفتار پیر کاراشو دست هر کسی نمیده ...اینطوری که اون قبولت کرده پس کارت باید خوب باشه
کوک جمله اخرو انقدر اروم گفت که خودشم به سختی میشنید
قبل از اینکه جمعه بعدیشو شلوع کنی دستی توی موهاش کشید و یکم از مایع تلخ مزه تو لیوانش نوشید
_بگذریم ...بزار همین اول کار یچیزاییرو بهت بگم ..اول اینکه اینجا رتبه بندی نداریم پس یوقت دور برنداری فک کنی ادم خاصی هستی ...دوم , اینجا هر چی دلت بخواد هست با کارتی از طرف من, هر غلطی دلت بخواد میتونی اینجا بکنی ..سوم اینکه کشتن ممنوع....این بزرگترین قانون اینجاست ...کشتن هر کسی هر چقدر هم که حرومزاده باشه ممنوعه ...اگه میبینی نمیتونی ادم نکشی به سلامت ....تمیین؟؟
اخر صحبت اسم تمین رو با حالت عصبی داد زد و تمین اومد داخل اتاقش
_بله
جونگ کوک همزمان که سیگار توی دستش رو میزاشت بین لباش جواب داد
_اینو ببر اینجا رو نشونش بده ...همه چیم توضیح بده ...وکیل جدیده ...
ویکتور با تعجب به جونگ کوک نگاه کرد همین الان خودش گفته بود اینجا رتبه بندی نداریم بعد خودش عین رئیسا رفتار میکنه
همراه با تمین ازون اتاق زد بیرون اما پسر مو مشکی رو به روش یهو با صورت خندانی برگشت سمتش_لی تمین... شما؟؟
_من کیم ته...کیم ویکتور هستم ....ویکتور صدام کنین
تمین لبخندی زد و با دست اشاره کرد که دنبالش بیاد ویکتور هم دنبالش رفت
_ باید اشنای رئیس باشین ... وگرنه یه این زودیا ولتون نمیکرد
_نه راستش اونقدرام اشنا نیستیم
_اما بنظر میاد اون خوب شمارو میشناسه بگذریم ....
وارد اسانسور شد و ویکتور هم دنبالش رفت
YOU ARE READING
MEANINGLESS (KOOKV)
FanfictionEverything is meaningless BTS fic کاپل: کوکوی ژانر:مافیایی _جنایی_عاشقانه_حقوقی_ورژن هپی اند خلاصه : کیم ویکتور همراه برادر و دوستش در استرالیا در رشته محبوبش مشغول به تحصیل هستن اما در این میان اتفاقاتی رقم میخوره که ویکتور داستان مارو از هدف اصلی...