دو به دو سوار ماشین شدن و حرکت کردن بدبختانه مقصدشون یکی از بزرگترین کازینو های شخصی دال فیس بود که خیلی با محلشون فاصله داشت
حدود ۱ ساعت توی راه بودن یونگی با خستگی رانندگی میکرد و با تمین بحث میکرد سر اینکه باید شیفتی پشت فرمون بشینن و جونگکوک و تهیونگ روی صندلی های عقب با بیشترین فاصله ای که میتونستن از هم بگیرن نشسته بودن و هر دو به بیرون از پنجره به چراغایی که سئول رو روشن میکرد نگاه میکردن
جونگکوک هر از چند گاهی نیم نگاهی به تهیونگ مینداخت و اونو در حالتی میدید که از خواب هر لحظه چشماش میرفت اما وقتی سرش شل میشد از خواب میپرید و یه لبخندی میزد و یکی میزد تو صورتش که بیدار بمونه اما بیشتر از دو دقیقه دووم نمیاورد و دوباره خوابش میبرد
تو لحظه ای که سر تهیونگ داشت از خواب میوفتاد جونگکوک خیلی اروم اول با دستش سرش رو نگه داشت اما دید نمیتونه تا اخر مسیر توی همین حالت بمونه و اروم بدنشو خم کرد و سر تهیونگ رو روی پاهاش گذاشت
تهیونگ خیلی ناگهانی یهو یه تکونی خورد که جاش رو برای خودش راحت تر کنه جونگکوکم یه لبخندی زد و دستشو به موهاش که محکم بسته بود کشید اما یه لحظه تصویر موقعی که داشتن تهیونگ رو از عمارت دال فیس میاوردن اومد جلوی چشمش اون موقع هم توی همین پوزیشن اونو خوابونده بود روی پاهاش اما با این تفاوت که اون موقع صورت و بدن تهیونگ پر از خون بود پس جونگکوک سریع نگاهشو از تهیونگ گرفت و دوباره به چراغای بزرگراه زل زد اما همچنان دست راستش موهای نازکش رو نوازش میکرد و کم کم خودش خوابش برد
مدتی از خوابیدن تهیونگ نمیگذشت که تمین گوشه چشمش به تهیونگ افتاد که در اون پوزیشن روی پای کوک خوابش برده بود یه لحظه اول تعجب کرد اما ذوقی زیادی هم سراغش اومد
همونطور که با ذوق به اون دونفر نگاه میکرد با دستش تند تند به یونگی میزد
_هاااا مریضضض چته؟!!....
یونگی عصبی گفت و به تمین نگاه کرد
تمین به عقب اشره کرد و یونگی از توی ایینه عقب رو نگاه کرد چیزی که میدید رو باور نمیکرد
جونگکوک ....
گذاشته یکی بهش نزدکی بشه؟....
نزدیک که هیچی ...
رو پاش بخوابه....
تازه اونم سرشو نوازش کنه؟
نه این اصلا برای یونگی قابل هضم نبود
YOU ARE READING
MEANINGLESS (KOOKV)
FanfictionEverything is meaningless BTS fic کاپل: کوکوی ژانر:مافیایی _جنایی_عاشقانه_حقوقی_ورژن هپی اند خلاصه : کیم ویکتور همراه برادر و دوستش در استرالیا در رشته محبوبش مشغول به تحصیل هستن اما در این میان اتفاقاتی رقم میخوره که ویکتور داستان مارو از هدف اصلی...