کوک بدون توجه به یوری با تهیونگ بیهوش توی بغلش سریع از اون عمارت زد بیرون و نشستن توی ماشین
یونگی که کمی هول کرده بود پشت فرمون نشست و کوک هم تهیونگ رو روی صندلی عقب گذاشت و خودشم همونجا نشست و سرش رو روی پاهاش گذاشت
صورت تهیونگ هیج جون و رنگی به خودش نداشت
جونگکوک نمیتونست مقدار عذاب و جدان و ناراحتیش رو توصیف کنه
درسته که اگه این اتفاق برای یکی از افرادش قبلا افتاده بود براش عادی بود
اما تهیونگ
نمیخواست حتی یه خراش روی بدنش بیوفته
از طرفیم تهیونگ مجبور نبود اینکارو انجام بده
عرق سرد روی صورت تهیونگ نشسته بود و اخماش توی هم بود انگار که خیلی درد میکشید
_هیونگ زود باشش
بعد از ده دقیقه رانندگی دیوانه وار یونگی بالاخره رسیدن به ساختمون اصلی
جونگکوک تا ماشین ایستاد بدون درنگ تهیونگ رو از توی ماشین در اورد به درمانگاه ساختمون جایی که دوتا برادر پارک کار میکردن برد
_جیمین ....جیمین کجاست؟
کوک هراسان دنبال جیمین برای درمان تهیونگ میگشت
جیمین هم همون لحظه با عینک ازمایشگاه که باهاش مثل احمقا شده بود از تو ازمایشگاهش اومد بیرون
_چی شده...کی باز اومده دنبالم.... جونگکوک؟!!
جیمین اول متوجه حضور کوک نبود و با دیدنش جا خورد چون اون معمولا به ازمایشگاه یا درمانگاه نمیومد
_جیمینا ....تهیونگ...از حال رفت...
_بزارش رو این تخت .....چه اتفاقی افتاده
جیمین جدی شد و دکمه پزشکی خودشو زد و سریع شروع کرد به وصل کردن سیم ها و این چیز میز ها به بدن تهیونگ تا وضعیتش رو چک کنه
_چه اتفاقی براش افتاده؟
_داستانش طولانیه...کف یه پاش بریدگیه و به پای دیگش هم سوراخ شده ....نزدیک به یک ساعته داره خونریزی میکنه..دیگه از حال رفت
جونگکوک با ترس گفت و منتظر معجزه ای از دستای جیمین شد
_فشارش پایینه...اینطوری ممکنه ایست قلبی کنه...سریع یه سرم نمکی با انژیوکت بهم بده ...
جیمین گفت و دستور داد و بلافاصله تحویل گرفت و سرم رو به دست تهیونگ زد
_سرم شستشو و باند به مقدار لازمم میخوام
گفت و نشست پایین پاهای کوچیک تهیونگ و به زخماش نگاهی کرد و کمی خون رو از روش پاک کرد و با دیدن زخمای تهیونگ صورتش جمع شد
_نخ نایلونی و سوزن بخیه هم میخوام
وقتی وسایل مورد نیازش رو اوردن مشغول کارش شد اما از چهره پر از درد جونگکوک غافل نشد مثل اینکه دوباره سر درد گرفته بود
_من پاهاش رو بخیه میزنم و پانسمان میکنم...تو برو استراحت کن
_نه...میمونم همینجا...
_د برو ادمِ سالم ....میخوای اون سر درد کوفتیت غیر قابل کنترل بشه ؟
جونگکوک که به هیچ وجه همچین چیزی رو نمیخواست با بی میلی ازونجا رفت
این سردرد های لنتی همیشه از خیلی کار ها اونو بازمیداشت و این همیشه عصبی ترش میکرد
اومد بیرون و سعی کرد کمی ذهنش رو دور کنه برای همین با تمین تماس گرفت که وضعیت رو چک کنه برای همین یه دور همی کوچیک برای خودشون تو یکی از بار های خصوصی پایین ترتیب داد
جین سر بار همون طور که روی ارنجاش تکیه داده بود و یه گیلاس دستش بود نشسته بود و مینهو به عنوان بارمن ایستاده بود و با اکراه برای جین نوشیدنی سرو میکرد
حقیقتش کمتر کسی توی اونجا با شخصیت نسبتا تخمی جین کنار میودم یا اینجوری بگیم که کمتر کسی اون روی اصلی کاراکتر جین رو دیده بود
تمین که اومد مینهو با خوشحالی بهش خوشامد گفت چون دیگه نیاز نبود با جین تنها باشه
_یااا...تمینااا....خوش اومدی...چی میخوای بگو برات بزنم
تمین با مهربونی خندید و جوابشو داد
_هر چی زدی فرقی نداره...... فقط سبک باشه
جین با دیدن رفتار مینهو پوزخندی زد و سرشو به سمت دیگه ای چرخوند که اون دو نفر رو نبینه اما توی همون لحظه جونگکوک و یونگی اومدن
یونگی به محض اومدن توی جمع لبخند تلخی زد
_چقدر انگار کمیم
تمین با یاد اوری نبود مینگیو یکم حالش گرفته شد و سرش رو انداخت پایین
_تازه وارد کجاست؟
جین با جدیت و سریع با دیدن قیافه درهم و پکر کوک پرسید
تمین هم یهو دوزاریش افتاد که تهیونگ به جونگکوک نچسبیده اون دو نفر به عبارتی همش تو کون هم بودن
_تا کی میخوای تازه وارد صداش کنی؟
_تا وقتی تازه وارد جدید بیاد
جونگکوک یه ابروش رو داد بالا به جین گفت و جین در کمال پوکری جوابشو داد
یونگی خندید و بعد جواب سوال اول جین رو داد
_پیش جیمینه...
تمین یهو نگران شد چون جز صدمه دیدن دلیل دیگه ای نبود که تهیونگ پیش جیمین باشه
_جیمین ؟...پیش جیمین چرا؟...چش شده؟
_بمونه برای بعد...وضع اینجا چطوره؟
جونگکوک خیلی واضح بحثو عوض کرد و کسی دیگه جرعت نکرد بپرسه
_بدک نیست...یکم وضع ارسالیامون خوب نیست
تمین گفت و توجه کوک جلب شد بهش
_یعنی چی که خوب نیست؟
_ثبت سفارشامون اومده پایین...جدا از طراحی سایتی که برای محصولات زدیم هنوز بودجه ای که خرج شده برنگشته و جدا از اون مثل اینکه یه فروشنده دیگه با قیمتای پایین تر هست
جین به جای تمین جواب داد
_بعید نیست یکی دیگه از حقه های یونگ باشه...
یونگی حدسی گفت
هر بلایی سر فروش اونا میومد همش زیر سر یونگ بود چرا این مورد باید استثنا میبود اینم احتمالا کار خودش بود
_احتمالش هست...شاید میخواد ماهم قیمتو بیاریم پایین...که بیشتر ضرر کنیم...فعلا باید یکم از بازار بکشیم کنار
کوک گفت و همزمان جعبه سیگاری از توی جیبش در اورد و یه نخ رو بین لباش گذاشت
_باید جایگزین پیدا کنید ...که هزینه هاش جبراش بشه
مینهو یکم غیر منتظره گفت
_این خنگم یه چیزایی میفهمه ها
یونگی گفت و ابروهاشو به حالت تعجب برد بالا
_دهنت...
مینهو با قیافه پوکری گفت
_بنظرم باید توی میتینگ شرکت میکردیم...حیف شد...میتونست کمی جبران کنه
تمین سرشو گذاشت روی میز و با حسرت گفت
کوک همزمان که پک عمیقی به سیگار قهوه ایش میزد پوزخندی هم زد
_شرکت میکنیم...
تمین یهو با تعجب سرش عین فشنگ اومد بالا
به وضوح یادش بود که جونگکوک بهش گفته بود که قصد شرکت تو میتینگ رو نداره حالا چی شده بود؟
_برنامه مبارزه هارو یکم فشرده تر کن...اگر کسی شرطبندی نکرد حق ورود رو نداره...هر کسی که از افراد خودمون که قمار بلده هم خبر کن...به بومگیو هم بگین یکم صرفجویی کنه..هوا پسه
جونگکوک گفت و بدون اینکه کسی چیزی بگه بلند شد رفت راستش سردردش اجازه موندن بهش رو نداد
قبل از اینکه به اتاقش بره رفت توی دفترش و رفت سر گاوصندوقش و تنها مواد باقیمونده از اونایی که جیمین بهش داده بود رو برداشت و روی میزش گذاشت
یدونه پیپر گذاشت و بسته پلاستیکی که حاوی وید بود رو روی پیپر ریخت و از پلاستیک دیگه ای که حاوی گرس بود کمی اضافه کرد
خودشم نمیدونست داره چه ترکیب سمی و داغونی تولید میکنه و نمیدونست میخواد چه بلایی سر خودش بیاره فقط مثل معتادایی که هیچ چیزی جز مخدر روبه روش مهم نبود عین دیوانه ها شروع کرد به رول کردنش
فندک مشکیش رو روشن کرد و اون ترکیبی که توی اون پیپر پیچیده بود رو روشن کرد و شروع به کشیدنش کرد
حتی خودشم نمیدونست و چرا و چطور و چگونه گرفتار همچین چیزی شد
میگن بلای خانمان سوزه اما برای جونگکوک خانمان سوز نبود
انگار تنها مکان امنش بود
تنها جایی که خودش بود
نیاز نبود نگران کسی باشه
نیاز نبود که به همه چی رسیدگی کنه
نیاز نبود کسیو نجات بده
اما ایندفعه یکم فرق داشت
بعد از اینکه رولش تموم شد از پشت میزش بلند شد و رفت سمت اتاق یا به اصطلاح خونه اش
توی اسانسور ایستاده منتظر اثر گذاشتن اون مخدر لنتی و نفوذش توی رنگهاش بود اما انگار از یه نقطه ای به بعد دیگه فایده نداشت
وارد خونش شد و کتش رو در اورد انداخت گوشه و خودش رو روی مبل ولو کرد
انگار کم کم داشت روش اثر میکرد
از گرما بلند شد نشست و دکمه های پیراهن سفیدش رو باز کرد و بلند شد و دو بطری سوجو از توی یخچالش دراورد و دوباره اومد نشست
حالا که فکرشو میکرد
میدید چیزی توی افکارش مانع از سرخوشی و بیخیال شدنش میشد
یه دیوار که نمیذاشت به چیز دیگه ای جز اتفاقا امروز فکر کنه
اتفاقی که برای تهیونگ افتاد و شرط مضخرف دال فیس برای ول کردن سوبین
هنوز نمیدونست باید چیکار کنه
توی افکار و تصمیماتش گیر کرده بود که باز شدن یهویی در و پدیدار شدن تهیونگ توی چهار چوب در کاملا از فکر در اومد
YOU ARE READING
MEANINGLESS (KOOKV)
FanfictionEverything is meaningless BTS fic کاپل: کوکوی ژانر:مافیایی _جنایی_عاشقانه_حقوقی_ورژن هپی اند خلاصه : کیم ویکتور همراه برادر و دوستش در استرالیا در رشته محبوبش مشغول به تحصیل هستن اما در این میان اتفاقاتی رقم میخوره که ویکتور داستان مارو از هدف اصلی...