همه توی اتاق کنار هم جمع بودن و جو سنگین اونجا داشت همه رو خفه میکرد
هم گریه داشتن و هم جرئت نداشتن چیزی بگن
همشون از جونگکوک ترسناکی که اونجا از عصبانیت رگای گردن و پیشونیش زده بود بیرون میترسیدن و جرعت نداشتن حتی تپق بزنن
یونگ روی بد چیزی دست گذاشته بود
خط قرمز جونگکوک بچهای تیمش بودن_برید خونه
جونگکوک با صدای تقریبا خفه و خیییلی جدی گفت و بلند شد و خودش رفت و یونگی هم به دنبالش رفت
و بعد از اینکه اون رفت بقیه نفس حبس شدشون رو بیرون دادن
تهیونگ از اون موقعی که اون صحنه ها رو دید کاملا شوکه شده بود
از دیدن کشته شدن ، از دیدن رفتار یونگ ، از دیدن همچین ادمایی که مثل مورچه ادما رو میکشن
حتی بعد از اینکه کوک رفت تهیونگ همچنان به میز زل زده بود و تمام خاطرات و اون هفته ای که با مینگیو گذرونده بود از جلوی چشماش رد میشد که کاملا ناخوداگاه اشکی از چشماش سرازیر شد
بعد از گذشت چند ساعت یکم که بقیه داشتن به خودشون میومدن یونگ تمینی که کاملا خورد شده بود رو برگردوند پیششون
اون بدبخت که مرگ رفیقش رو جلو چشمش دیده بود از شوک نمیتونست حتی حرف بزنه داشت خودش رو از درون میخورد
اگه پیش من نبود اینطور نمیشد
اگه من بهش شلیک نکرده بودم چیزیش نمیشد
اگه ....
و کلی اگر های دیگر تو ذهنش رژه میرفتن و نمیذاشتن درست فکر کنه
توی اون موقعیت ذهن تهیونگ یهو رفت سمت جونگکوک
اصلا کجا رفته بود
چرا خبری ازش نبود
یجورایی نگرانش شده بود
اون نسبت به ادمای دورش خیلی حساس بود و براش خیلی مهم بودن این چیزی بود که حتی تو این مدت کمی که پیششون بود براش کااملا به وضوح مشخص بود
نمیدونست حالا که یکی از افرادش رو از دست داده چه کارایی ممکنه از دستش بر بیاد
و الان که تقریبا یه روز گذشته بود و جونگکوک هنوز پیداش نشده بود یکم قضیه رو برای تهیونگ نگران کننده کرده بود
تلفن تهیونگ پشت سر هم زنگ میخورد و تهیونگ کمر همت بست تا جواب بده انقدر که بی جون و ناراحت بود حتی نمیخواست دهن باز کنه
به شماره ناشناسی که افتاده بود اهمیت نداد و تماسو وصل کرد_الو؟
_جونگکوک کجاست ؟
فرد پشت تلفن با عجله پرسید و منتظر جواب تهیونگ موند
_شما؟
_د منم دیگه جکسون
_شماره منو از کجا.....
_لنتی بهت میگم کوک کجاستت...باید جلوشو بگیریم !....
جکسون خیلی عصبی گفت و ساکت شد
تهیونگ میتونست صدای نفس های از روی عصبانیت جکسون رو بشنوه اما چرا باید جلوی کوک رو میگرفت ؟ مگه میخواست چیکار کنه؟_اون با یونگی ازینجا رفت ...
_ای وایی زودتر پیداش کنین ...میخواد یه غلطی با قرارگاه وانگا بکنه ....
YOU ARE READING
MEANINGLESS (KOOKV)
FanfictionEverything is meaningless BTS fic کاپل: کوکوی ژانر:مافیایی _جنایی_عاشقانه_حقوقی_ورژن هپی اند خلاصه : کیم ویکتور همراه برادر و دوستش در استرالیا در رشته محبوبش مشغول به تحصیل هستن اما در این میان اتفاقاتی رقم میخوره که ویکتور داستان مارو از هدف اصلی...