EP26

36 12 18
                                    

برای کسی منتطر باش که تو را متفاوت دوست دارد
کسی که آتش روحت را می‌بیند
خنده کودک درونت...
و اقیانوس درون قلبت را...

"متیو پری"







ییبو در حالی که داخل اتاقش قدم می‌زد رو به ونهان پرسید:"یعنی می‌گی هیچ راهی وجود نداره تا بفهمیم پلاک ماشین چی بوده؟"
ونهان سری به نشانه منفی تکان داد:"نه... بهت که گفتم بعد از اون بزرگراه هیچ دوربینی که اون جاده‌ی خاکی رو نشون بده وجود نداره و تنها دوربینی که نشون می‌ده یه ماشین وارد جاده شده هم انقدر دوره که شماره پلاکش معلوم نیست."

ییبو اخمی کرد؛ این قضیه داشت اعصابش را بهم می‌ریخت آن زن از کی شروع به برنامه‌ریزی این قضیه کرده‌بود که حتی یک سرنخ هم در موردش وجود نداشت؟
ییبو قبل از رفتن به زندان از ونهان خواسته بود تا جاده خاکی که به خانه کیم سوک‌هون منتهی می‌شد را بررسی کند همان جاده‌ که به باغ مخفی پشت خانه کیم سوک هون می‌رسید و ییبو فکر می‌کرد راهبک از آن راه وارد خانه‌ی اون مرد شده‌است.

ییبو ایستاد و ناگهان گفت:"ویدئو رو نشونم بده!"
ونهان نالید:"آه... پسر ویدئو همراهم نیست... بهت که گفتم ویدئو تاره چیزی ازش معلوم نیست."
ییبو با بی تفاوتی گفت:"خوب بگو برات بفرستش!"
ونهان نفس عمیقی کشید و تلفنش را از جیبش کشید و تماس گرفت.

*"بیا فرستادنش!"
ونهان در حالی که تلفنش رو به حالت افقی در میاورد گفت و آن را به سمت او گرفت.
ییبو با دقت به ویدئوی چند ثانیه‌ای نگاه کرد و سپس گفت:"این یه جیپه..."
ونهان ابرویی بالا انداخت و گفت:"انتظار داشتی با ماشین اسپرت بره جاده خاکی؟"
_"این یه جیب رانگلره..."
*"خوب که چی؟"
ییبو نگاه عاقل اندر سفیهی به او انداخت و ونهان اعتراض کرد:"هی... من شیائوجان نیستم که از نگاهت متوجه منظورت بشم!"
ییبو لبخند کمرنگی زد یادآوری این موضوع دوست داشتنی بود!
به نظر او زیبا ترین چیز در دنیا همین بود؛ کسی که حتی از نگاهت متوجه منظورت می‌شود، کسی که لزومی ندارد تا خودت را برای او توضیح بدهی چون آن شخص به خوبی تو را می‌شناسد و معنی اصلی پشت حرف هایت را می‌داند و قضاوتت نمی‌کند کسی که می‌داند هر کاری را برای چه چیزی انجام می‌دهی!
جان تمام این ها را به خوبی انجام می‌داد اما آیا ییبو هم انجامش داده‌بود؟
گاها اوقات قضاوت هایی که در مورد او کرده‌بود و فکر هایی که راجع بهش داشت آزارش می‌داد.

ونهان سری به نشانه تاسف تکان‌داد:"حتی حرف زدن در مورد اون باعث میشه نیشت باز شه!"
ییبو بدون توجه به حرف او توضیح‌داد:"این یه جیب رانگلره... مدل کمیابیه احتمال اینکه بتونیم از روی این پیداش کنیم وجود داره."

*"می‌خوای تمام کسایی که از این ماشین دارنو پیدا کنی و ازش بپرسی قاتل هستن یا نه؟"
_"البته که نه... من نود درصد احتمال می‌دم که ماشین کرایه شده..."
ونهان هوفی کرد و گفت:"اینکه سخت‌تر شد..."
_"نه فقط کافیه تو اینترنت سرچ کنی کدوم شرکت ها این مدل ماشین رو کرایه می‌دن و بعد ازشون بپرسی که تو اون تاریخ یه جیب کرایه دادن یا نه؟"
ونهان دست هایش را روی سینه قفل کرد و گفت:"ها...اگه انقدر آسونه پس چرا خودت انجامش نمی‌دی؟"
ییبو نیشخندی زد و گفت:"چون اونی که کاراگاهه تویی!"
او آهی کشید و جواب‌داد:"آره متاسفانه منم..."

Praying mantis Donde viven las historias. Descúbrelo ahora