با اصرار های مکرر تهیونگ
با اکراه از سر جاش بلند شد
تصمیمشو گرفته بود
میخواست بهش بگه+ میخوای بدونی ؟
باشه نشونت میدم ..دیگه نمیتونست بیشتر از این این رازو با خودش حمل کنه
آروم هودی و شلوارک شو درآورد و فقط باکسرشو باقی گذاشت
بدون هیچ حسی جلوش ایستاد
حتی به تهیونگ نگاهم نکردتهیونگ اما توان نداشت بلند شه
رو زانوهاش ایستاد و نفس نفس زد
چشماش سیاهی میرفت
اون زخما
اونا جای شلاق بود؟
جای کمربند ؟کی بدن بوسیدنی شو... کبود کرده بود؟؟
تمام بدن پسر زخم بود... روی بدن سفیدش یه جای سالم نمونده بود
سوختگی ها برای چی بودن...
زخم روی شکمش بخیه خورده بود؟؟دستاش لرزید و لمسش کرد
محکم جلوی دهن شو گرفت و هق زد
گریه میکرد و نمیتونست نفس بکشهبا زانوهاش جلوتر اومد و شکم کوکی شو بغل گرفت
لباشو روی جای سوختگی پهلوش گذاشت و رو شکم پنبه ایش دست میکشید
همه وجودش می لرزید
همه چیز تو دنیا براش رنگ باخته بود
مثل چشمای پسرشهمهی تلخی ها روی سرش آوار شد
درد همه زخم ها رو با قلبش حس کرد
دهن باز کرد که چیزی بگه اما مگه میتونست؟
چی میتونست بگه؟
وقتی باید کنارش میبود، رفته بود پی یه ماموریت مسخرهجونگ کوکش بیقراری کرده بود که نره ولی مرد لجباز با رفتنش اونو تنها گذاشته بود
حالا حقش بود ، زندگی اونو خوب تنبیه کرده بود
ولی
اینا... کار اون مرد بود؟
چطور تونسته بود...
رو نداشت توی چشماش نگاه کنه پس
بی هیچ حرفی و با هق هق هایی که تمومی نداشتن پاهای خسته شو روی زمین کشید و از خونه عزیزش بیرون رفت.
.
.
.بی هدف تو خیابون ها قدم میزد
تلوتلو میخورد، زانوش دیگه قوت نداشت
چشماش نمی دید ، گوشاش نمی شنید
از همه بدش میومد ، از خودش بیشتر
جلوی پاشو ندید و با صورت خورد زمین ، از دماغش خون میومد
خودشو کشید کنار پیاده رو و روی جدول نشستبا آستینش خون دماغش و پاک میکرد
یاد زخم های بد شکل روی بدن فرشته اش افتاد ..
بی صدا اشک ریخت و خودشو لعنت کردکاش می مردم و اینجوری نمی دیدمت
بیا و با دستای خودت منو بکش عزیز دلم
میشه لطفا؟یه تیکه شیشه شکسته اونجا کنار خیابون پیدا کرد
با تمام قدرتش اونو کف دستش فرو کرد
با سوزش دستش به تلخی لبخند زد
باید خودشو مجازات میکرد
اون لایق بدتر از اینا بوداین یک صدم دردی که فرشته اش کشیده بود هم نبود
به خروج خون از زخم نسبتا عمیق کف دستش نگاه میکرد
کمکم سرش سنگین شد ، چشماش تارهمونجا کنار جدول از حال رفت
.
.
.
.سلام نویسنده مهربون تون صحبت میکنه!
ووت ها حتی دو رقمی هم نشد ولی خب من آپ میکنمازتون میخوام که لطفا کامنت بزارین که بدونم چجوریه داستان از نظر شما
اصلا ادامش بدم ندم؟
ممنون میشم حمایتم کنین 💖🐳
YOU ARE READING
My little flower boy | VKOOK
Fanfictionپسرک گل فروش من [ تکمیل شده ] تهیونگ بعد از مدت ها دوری به خاطر کارش به خونه برمیگرده، چی میشه اگه بفهمه جونگ کوک کوچولوش دیگه مثل قبل نیست و نمیخوادش ؟ ژانر : romance, dram ، angst __________________________________ ساقه های زخمی ات را بغل...