پارت بیست و دوم

806 94 40
                                    

پارت بیست و دو

پسرک خسته به هوش می آمد و دوباره به خواب میرفت
پس از گذشت شبی در سی سی یو حالا به بخش منتقل شده بود و تهیونگ تا زمان انتقالش پلک روی هم نگذاشته‌ بود

طبق گفته پزشک باید حداقل ۳ روز تحت نظر می بود تا مطمئن می‌شدند قلبش آسیب جدی ندیده است
حالا او در اتاقی خصوصی خواب بود و تهیونگ خوشحال بود که خبری از ماسک نبود تا نصف صورت ماهش را بپوشاند
با خستگی خمیازه ای کشید و دست کوچکش و ناز کرد
سرش و روی تخت کنار دست پسرش گذاشت و رفته رفته پلک هاش سنگین شدند





به آرومی بیدار شد ، بوسه نرمی روی گونه اش نشست

× سلام پسر قشنگم
صبحت بخیر

به صورت مهربون زن لبخندی زد و آروم لب هاش و باز کرد تا صحبت کنه
از شدت خشکی گلوش صداش در نمیومد

+آ..آب

زن به آرومی مقداری آب با نی ، به پسر داد

× خوبی مامان؟

سری تکون داد و تونست مرد خوابیده رو ببینه

+ تهیونگ خوابه؟

× آره عزیزم ، دیشب اصلا نخوابید
یعنی نتونست بخوابه
آخه تو که نمیدونی دیروز چی گذشت به ما عزیز مادر، مردیم و زنده شدیم

با ناراحتی سری تکون داد و با تردید پرسید

+ مامانی ؟..

زن با مهربانی همیشگی پیشونی شو بوسید

× جانم؟

+م..من.. من قلبم وایساد؟ یعنی ..

× هیش.. آره مامان..
ولی الان اینجایی ، پیش مایی ... تموم شد دیگه ، تو با شجاعت جنگیدی پسرم

چیزهای مبهمی به یاد می‌آورد،  نمی‌دانست چرا باید ایست قلبی کند
صبح با تهیونگ حمام کرد
صبحانه خوردن
رفت تا با اجوما صحبت کنه
ولی بعدش...
چی شد بعدش ؟

سعی کرد به خاطر بیاره
اما انگار همه چی بعد اون سیاه بود

ناگهان به دست زن چنگی زد که با نگرانی سمتش چرخید
× جانم مامان؟ چی شده؟

با چیزی که با خاطر اورد نفسش تنگ شد و صدای آلارم دستگاه بلند شد

× مامان جان ؟ آروم ‌‌‌.‌..
آروم پسرم

تهیونگ با ضرب از خواب پرید
پسرک تنگی نفس داشت و رنگش پریده بود
مرد مثل مسخ شده ها صورتش و قاب گرفت و با صدای گرفته لب زد
_ نفس بکش نفسم ...
منو ببین...هیچی نیست

با چشمای خیس به چشمای مرد خیره شد توجهی به پرستار که به سمتش می دوید نکرد. قبل اینکه ماسک بزرگی راه دهانش و ببنده جوری که مرد بشنوه بریده بریده گفت
+ اون.. اون... مرد اومده بود ... ته ‌‌‌‌..‌ اون... اومد جلوی خونه-

My little flower boy | VKOOKWhere stories live. Discover now