پارت بیست و سوم
مدتی بود بیدار شده بود
سراغ تهیونگ را گرفته بود و شنیده بود که با عمو سان وو بیرون رفتند× مامان؟ دیگه نمیخوری؟
با لبخند محوی به زن نگاه کرد
+ نه مامانی سیر شدم
سوپش خیلی بدمزه اس× الهی بگردم
میریم خونه برات بهترین غذاها رو درست میکنم پسرمبا کلافگی پرسید
+ پس کی میریم خونه؟ من اینجا رو دوست ندارملب پسر و پاک کرد و کاسه سوپ و کنار گذاشت
× میریم عزیزم ، دو روز تحمل کن مامان
_ سلام عزیزکرده
مرد که تازه سرپا شده بود براش دست تکون داد و پسر با دیدن تهیونگ توی چهارچوب در اتاق ، با دلخوری لب زد
+ تهیونگ ؟ کجا بودی؟
مرد که با لبخند بهش نگاه میکرد جلو رفت و دست دراز شده پسر به سمتش و فشرد و بوسید
_ من همین اطراف بودم عزیزم ، کی بیدار شدی دلبرکم؟
+ یه ساعتی میشه
رد ماسک روی صورت پسرش و بوسید و گونه شو به گونه خودش چسبوند
_ ببخشید که زودتر نیومدم گل نازم ، حال عشقم چطوره؟
+ خوبم من خوبم ..اما
تو خیلی رنگت پریده ، مگه نه مامانی ؟سولهی که میدونست نباید پسر از حال بد تهیونگ بویی ببره لب زد
× چی؟ نه بابا هیچیش نیست
اینجوری فکر میکنی پسرم
من میرم ببینم سان وو کجا رفتهبوسه ای به گونه پسر زد و از اتاق بیرون رفت
پسر بیمار ،صورت مرد و قاب گرفت و با دقت بهش نگاه کرد
بعد هم بی درنگ غنچه نرمش و روی لب های مردش گذاشت و بوسیدش
تهیونگ با حس دلتنگی بوسه اش و جواب داد ، دست هاش و روی گونه های پسرش گذاشت و نازش کردبه آرومی ازش فاصله گرفت و چشماش و بست
_ چقدر دلم برات تنگ شده بود، رز من
یه روز بود اما انگار ده سال ازت دور بودم
دیگه اینطوری نکن با من...با شنیدن بغض پر درد صدای مرد بهش نگاه کرد
+ ببخش تهیونگم ، قلبم مریضه دیگه ولی تو خوبش میکنی
تو همیشه خوبش میکنی..تهیونگ با خنده سری تکون داد
_ من قربون قلبت برم ، قرار شده تا آخر عمرم قربونش برم
دکتر نیومد برای ویزیت عزیزم؟سرش و به نشانه تایید تکون داد
+ چرا اومد، راستی گفتش باید با تو حرف بزنه
گفت تو اتاقش منتظرتهبا شوخی اضافه کرد
+ فک کنم میخواد بگه دیگه امیدی به موندنم نیست
YOU ARE READING
My little flower boy | VKOOK
Fanfictionپسرک گل فروش من [ تکمیل شده ] تهیونگ بعد از مدت ها دوری به خاطر کارش به خونه برمیگرده، چی میشه اگه بفهمه جونگ کوک کوچولوش دیگه مثل قبل نیست و نمیخوادش ؟ ژانر : romance, dram ، angst __________________________________ ساقه های زخمی ات را بغل...