پارت دوم

2K 215 27
                                    


یک ساعت به وقت دلتنگی
یک ساعتی که اندازه یک عمر برای تهیونگ گذشت
یک ساعت به وقت انتظار
برای گشایش آسمان چشم های پسر






کنار تخت رو زمین زانو زده بود ، سرشو روی بالش کنار سر جونگ کوکش گذاشته بود و زل زده بود به صورت ظریفش
گاهی از روی دلتنگی بی سابقه اش ، لب هاش و با سر انگشتاش لمس می‌کرد ولی به خودش اجازه نمی‌داد ببوستش .. نه
فقط با بی شرمی سر انگشتایی که به اون لب های اطلسی برخورد می‌کرد و می‌بوسید...

دست هاش و گرفته بود و دونه دونه انگشت ها شو می بوسید
چقدر دل تنگ شده بود، چقدر دستاش لطیف بود
با دیدن زخم های جدید روی پوستش ، اخم کرد و سعی می‌کرد با مرهم بوسه هاش، رد اون ها رو پاک کنه
آروم زمزمه می‌کرد: عزیزکم .. باز بی هوا اجازه دادی تیغ این گل های نامرد، به پوستت آسیب بزنه؟
مگه نگفتم مراقب دست های خرگوش من باش ؟ دلت تنبیه میخواد پسر بد؟

میگفت و بغض می شد حرفاش
اشک میشد و جاری میشد روی گونه های زخمی و زبر فرمانده

بالاخره این یک ساعت گذشت
پر از اشک و درد و زمزمه های دلتنگی مردی که برای شکستن غرورش آمده بود
میخواست به دست و پای او بیفتد هر طور که شده، باید به او برمیگشت

jungkook pov

بوسه ها شو روی پوستم حس میکردم، زمزمه های نا مفهمومی می‌شنیدم

اما نه نباید بشنوم نباید ببینم نباید دلتنگ باشم
مگه اون منو دید ؟ مگه ضجه ها مو شنید ؟

چرا انقدر بی تابی میکنی مرد من ؟ مگه نه اینکه تو منو رها کردی و رفتی؟ مگه نه اینکه من و تو باتلاق ول کردی و غرق شدن مو دیدی و هیچ کاری نکردی؟

نباید چشم هامو باز کنم نه ...
ولی آخه دلم میخواد ببینم تو این مدت کم ، اون هم مثل من تغییر کرده ؟
تاوان گناه شو داده ؟ گریه کرده ؟ شده مثل من شب ها از بی نفسی با درد قلبش بخوابه؟ ...

بالاخره عقلمو تسلیم قلبم کردم و چشمام و باز کردم
دیدم داره رو دستام بوسه میزنه و گریه می‌کنه..
شونه هاش میلرزید و ناگهان سرشو بلند کرد

نمیدونم توی چشمام چی دید که ترسید .. دست شو پس کشید ولی با لحن مهربونی پرسید:
عزیز دلم بالخره بیدار شدی... سلام نازدونه من ...
بهتری ؟

taehyung pov

چقدر اون نگاه سرد بود... قلبم یخ زد از سرماش
من با اون چیکار کردم؟ چقدر تنفر توی چشمای همیشه مهربونش نشسته... خدایا من یه گناهکارم ولی میخوام دوباره دوستم داشته باشه...
چیکار کنم که دوباره بخوادم؟

تو همین فکرا بودم که چشماشو از من گرفت و به پنجره باز اتاقش خیره شد
آروم و متین بود مثل همیشه
خواست که بشینه که جرات کردم و کمکش کردم ولی با سیلی ای که به دستم زد ، مات شدم
کیش و مات
دیگه کارت تمومه کیم تهیونگ ، اون فرشته مهربون دیگه هرگز اجازه نمیده حتی لمسش کنی
با این افکارم ، چشمام دوباره پر شد
دیدمش که بلند شد و به سمت بیرون اتاق رفت

منم مثل مسخ شده ها دنبالش میرفتم
آروم در خونه که قفلش هم تا حدی شکسته بودم رو باز کرد
کنار ایستاد
با همون نگاه یخی به من زل زد

سوالی نگاهش کردم که اشاره کرد که برم بیرون
منم سرمو به دو طرف تکون دادم و گفتم:
_ نه نه من نمیرم.. اومدم که بمونم پیشت عسلم

تنفر تو چشماش به خشم تبدیل شد و خواست جوابمو بده اما هیچی نگفت
میدونستم چرا جواب نمیده ، مطمئنم دوباره لکنتش برگشته بود... آخه الهی من فدای تو بشم به خاطر من عوضی دوباره اینجوری شدی؟...

دیدمش که کنار رفت و درو بست ، اومد جلوی من ایستاد و تلاش کرد نگاه شو ازم بگیره

_د..دیگه.. نم..نمیخوام.. با ت..تو باشم..

نفسم برید با شنیدن دوباره صداش ، دستمو دراز کردم که بغلش بگیرم که خودشو عقب کشید
نفس بریده لب زدم :

+ قلبم داره میمیره جونگو ‌.. اینجوری نگو عزیزم

اون همچنان به من نگاه نمی‌کرد

- ل...لطفا.. برو..

+ ببین عزیزدلم الان حالت خوب نیست .. دوباره حرف می‌زنیم هم؟

بعد از حرفم با چشمای سرخش بهم زل زد و گفت
_ ن..نه.. برو... ب..برو.. فقط..

+ عروسکم...؟ اینا حرفای تو نیست مگه نه؟..

یک دفعه احساس کردم صورتش سرخ شد ، دستاش و مشت کرد و زبونش به حدی گرفت که دیگه نتونست چیزی بگه
میدونستم اینا همه علائم حمله عصبی دیگه ای بودن.. سریع تو بغلم حبسش کردم و مشتای کوچیک شو به جونم خریدم

بازوهامو دور تن نحیفش قفل کردم و سعی کردم با تاب دادن بدنم و نوازش کمرش آرومش کنم

حس کردم نفس هاش داره منظم میشه... لبخند محوی زدم
ولی با جمله بعدیش حس کردم زیر پام خالی شد
یک دفعه دنیام زندون شد
جهانم تاریک

_ ا..از..ازت ... مت...متنفر...م....از تو و ...از..پ..پدر...پدرت‌‌..










پایان پارت دوم

با نظرات و ووت ها خوشحالم کنید دوستان
شرط نمیزارم برای آپ پارت بعد ، فقط میخوام بدونم نظرتون چیه قندک ها ، لطفا نظر بدین
❤️❤️❤️

My little flower boy | VKOOKDonde viven las historias. Descúbrelo ahora