پارت هجدهم

930 99 33
                                    

پارت هجدهم

صبح با کابوسی از خواب پرید
اماخوشحال بود که جونگ کوکش در آغوشش بود و بهش اجازه می‌داد تا از وجودش آرامش بگیرد

دیروز یکی از بدترین روزهای زندگیش را گذرونده بود. می‌ترسید از اینکه گذشته اش برای پسرش فاش شود. با این که هرازچندگاهی قربانی خاطرات گذشته اش میشد اما دوست نداشت پسرکش درگیر این ماجرا شود؛ او به قدر کافی سختی کشیده بود.
.
.
.
.
.
.
.

سر میز ناهار نشسته بودند و پسر با ذوق غذای مورد علاقه اش رو میخورد
مرد اما اشتهایی نداشت.
+ ته ته ؟ چرا نمیخوری ؟ تو که لازانیا دوست داشتی...
با ناراحتی لباشو آویزون کرد

خم شد و گونه شو بوسید

_ عزیزم من زیاد خوردم ، ممنون خاله

بعد با لبخندی از پشت میز بلند شد و سمت اتاق عموش رفت؛ در زد و منتظر موند تا با صدای " بیا تو" مرد بزرگتر مواجه شد.

_ سلام عمو

" سلام پسرم بیا بشین"

داخل شد و روی تخت نشست و سان وو که پشت میزش نشسته بود به سمتش چرخید

" خب چی شده ؟ صبر کن یه اتفاقی افتاده ...
من این نگاهو میشناسم"

با لبخند محوی سر تکون داد

_ خب .. باید چیزی بهتون بگم
راستش من ...من دیروز هارد دوربین و به پلیس تحویل دادم.

اخم مرد و دید و سرش و پایین انداخت

" چی کار کردی ؟ مگه من بهت نگفتم اینکارو نکن"

_ عمو من مجبور بودم نمیتونستم اونو پیش خودم نگه دارم من باید اونو تحویل میدادم...
این همه سال عذاب وجدان بس بود

با کلافگی موهاشو کنار زد و از جا بلند شد

"اون لعنتی همه جا آدم داره تو نمیدونی!"

_ یعنی چی،  منظورتون چیه؟

صداشو بالاتر برد

"یعنی اون لعنتی هارد و از اداره پلیس پس میگیره  "

_ ا...اما..

" هیچی نگوو، هیچی "

با عصبانیت مرد و بیرون رفتنش از اتاق ،
خاله‌‌اش با نگرانی سمتش اومد

× چی شد یه دفعه؟ چی گفتی بهش ؟

با بهت از چیزی که شنیده بود به پسرش نگاه کرد که به سمتش میومد .

+ چیزی شده ته ته؟

یعنی اون تنها مدرک شون و به باد داده بود؟
یعنی همه تلاش های اون دختر بی نتیجه مونده بود، فقط به خاطر حماقت خودش ؟
باورش نمیشد چی کار کرده ،پس انتقام پسرشو چطوری میگرفت؟

با نا امیدی سرشو تو دستاش گرفت
با حس دست های نرمی که دور شونه اش حلقه شد به پسرک نگاه کرد

My little flower boy | VKOOKحيث تعيش القصص. اكتشف الآن