Part 7: black wire man " مرد سیاه پوش(ساعت 4:12 بامداد "لس آنجلس*خانه متروکه)
حتی باورش نمیشد که این صحنه واقعیت تلخ جلوش باشه، چشماش مزاحم شدن اون قطره های گرم اشک رو حس میکردن و طولی نکشید تا اون قطرات راهشونو به گونه و صورت تهیونگ باز کردن، اون قطره های سمج تند تند پایین میریختن، یعنی جین واقعا حلق اویز شده و مرده؟
صدایی از پشت سرش شنید که باعث شد بیشتر از همیشه گیج بشه: « جین؟ »
برگشت و با جینی که کاملا که نمیشه گفت سالم ولی سر پا روبه رو شد ، سریع دستشو به سمت صورتش برد و سعی کرد اون اشک هایی که ریخته بودن رو پاک کنه ، چند بار چشماش رو محکم باز و بسته کرد، با دهنی باز نگاهش کرد:« تو زنده ای؟! »جین چند بار با حالت صورت"این یارو خل و چل یا چیزیه؟!"
نگاهش کرد و بعد به حرف اومد:« حالت خوبه؟ معلومه زندم نکنه میخواستی من بمیرم کثافت؟ »
« نه... نه.. نه اشتباه فهمیدی اخه... »
برگشت تا اون چیزی رو که دیده بود رو دوباره ببینه و به جین نشون بده ولی با جای خالی جسم و طناب روبه رو شد، تهیونگ دوباره چند بار محکم پلک زد:«هیچی من فقط... توهم.. زدم؟!»دستی روی شونه جین خورد که باعث شد ضربان قلبش برای چند لحظه به ایسته،کمی سرش رو چرخوند و صورت یونگی مقابل صورتش قرار گرفت و برای بار دوم از جا پرید :« زهرم ترکید بی شعور، مگه جنی؟ »
یونگی کمی خندید وشونه هاشو بالا انداخت :« مهم نیست مهم اینه الان سه نفریم و وضعیت بهتره»جین از پنجره نگاه کوتاهی به بیرون انداخت:«هوا داره روشن میشه، الان چی کار کنیم؟ دنبال بقیه بگردیم؟ »
( ساعت 4:52 صبح "طبقه دوم خونه متروکه )
بعد از گشتن همه طبقه ها جز اول حالا شش نفر کنار هم بودن و یک نفر بود که هنوز خبری ازش در دسترس نبود، اون خانه قدیمی حالا توی سکوت فرو رفته بود و دیگه خبری از اتفاقات عجیب نبود، نگرانی به وجود همه شون رخنه کرده بود ، همه شون نگران اون دوست باقی مونده شون یعنی جیمین بودن..
سرمای بی سابقه ای توی زمستون امسال لس آنجلس همیشه گرم رو در بر گرفته بود و باعث شده بود تن پسرا از شدت سرما بلرزه ، اونا آروم و کنار هم راه میرفتن ، کم کم از پله های
شکسته راهرو پایین اومدن و به طبقه اول رسیدن، آروم جیمین رو صدا میزدن و هر کسی در یک اتاق رو برای جست و جو باز میکردیونگی در اتاقی که از رازش خبر داشت رو باز کرد و با جسم خونی و بیهوش جیمین رو به رو شد، ترسیده قدمی به عقب برداشت، جیهوپ که در حال چک کردن اتاق دیگه ای بود با دیدن یونگی که همین جوری خشکش زده لب زد:« یونگی چیزی شده پیداش کردی؟ »
یونگی به سختی لب های لرزونش رو حرکت داد و به بلند ترین حالت ممکن گفت:« آ.. اره»
با گفتن این حرف بقیه پسرا که در اتاقک های دیگری رو باز کرده بودن به سمت یونگی ای که بدن خاموش شده و فقط دستاش بودن که در حال لرزش بودن رفتن ، همه با دیدن جیمین که تقریبا توی خون غرق شده بود وحشت وجود شونو گرفت

KAMU SEDANG MEMBACA
𝙗𝙪𝙩𝙩𝙚𝙧𝙛𝙡𝙮 𝙚𝙛𝙛𝙚𝙘𝙩 -ʏᴍ
Hororاشتباه ترین اتفاقات به یاد موندنی ترین اتفاقات میشن.در زندگی اون حتی بیشتر از به یاد موندنی اون شب توی اون ویلا اتفاقی افتاد که باعث همه بدبختی های پسر هست ..تصادفات ،خاطرات،آتش سوزی ،از دست دادن عزیزان ،از دست دادن عشق ،اون بچه ها ،نفرین،درد همه و...