Part 10: the nightmare"کابوسجلوی آپارتمان خودش پا روی ترمز گذاشت :« ببینم تو قرار نیست دهنتو باز کنی و تعریف کنی چه کوفتی اتفاق افتاد که زنگ زدی من بیام؟ »
« صبر کن بریم داخل همه رو میگم»وقتی جیمین رمز رو زد هر دو وارد خونه شدن، جونگکوک روی کاناپه آبی خودش رو رها کرد:« هی حالا بگو چی شده»
جونگکوک نفس خسته ای کشید و به کنارش اشاره کرد:« بشین بهت میگم»حالا که کلمه آخر از زبون جونگکوک شنیده شد توی شوک فرو رفته بود ،این که مسبب این اتفاقات چیه ذهنش رو بیشتر به چالش میکشید ،از ترس و اضطرابی که در بدنش جریان داشت یخ شده بود
جونگکوک هم وضعیت بهتری نداشت و هنوز کمی شوکه بودجیمین بعد از خیره بودن به یکنقطه ثابت برای چند دقیقه بالاخره دهنش رو باز کرد«تو برو توی اون اتاق ،برای تهیونگه از اونجایی که خیلی اینجا پلاسه فکر کنم یکی دو دست لباس راحتی توی کمد گوشه باشه حتما خسته و شوکه ای »
اون هم که میخواست سریع تر از اون جو وحشتناک فرار کنه سری تکون داد و سریع به سمت اتاقی که جیمین گفته بود رفتجونگکوک بدون عوض کردن لباساش فقط خودش رو روی تخت دو نفره پرت کرد،بلافاصله رایحه ای به مشامش خوش اومد ،فهمید بو از ملافه های تهیونگ بود، بوی خنک و شیرینی وارد ریه هاش میشد که هر چقدر تلاش میکرد اسمی براش پیدا نمیکرد با فکر این که تهیونگ هم یعنی این بو رو میده قلبش شروع به تند تر کردن ضرباتش کرد ،به خودش اومد .فعلا وقتی برای فکر به اینجور چیزا نداشت.گوشیش رو روشن کرد و بلافاصله روی صفحه مسیج رفت و پیامی به جی اف فرستاد "باید ببینمت"
صفحه گوشیش رو دوباره خاموش کرد و بعد از پونزده بار تغییر پوزیشن با عطر تهیونگ به خواب رفت
در همین لحظه جیمین بیرون از اتاق توی سالن روی کاناپه آبی رنگش نشسته بود ،سرش داشت میترکید و به لطف معده عزیزش دوباره حالت تهوع شدیدی عمانش رو بریده بود .به سمت آشپزخونه رفت و در کابینتی رو باز کرد قرص مخصوص ریفلاکس معدش رو برداشت و بدون آب قرت داد ،نسیم ملایمی هنوز از در بالکن رها شده به داخل میوزید
بدون توجه به در باز بالکن که هنوز نیمه باز بود وارد اتاقش شد و به آرامی روی تختش دراز کشید ،وجودش پر شده بود از حس های مختلف ،درد،شوک،وحشت، نگرانی و...
هر دقیقه به اندازه یک ساعت طول میکشیدپس تنها کاری که میتونست توی اون شرایط آرومش کنه رو کرد ،بلند شد هدفون رو گذاشت.وارد سالن شد، بوم جدید ،قلمو و رنگ هاشو برداشت و وسط سالن نشست
آهنگ blue از Billie eilish رو پلی کرد .قلمو رو اول در رنگ آبی و بعد خیلی کم به رنگ سفید آغشته میکرد و تصویر جدید رو روی بوم خلق میکردنسیم ملایم هنوز هم از بالکن نیم باز به پوستش میخورد،حالا کمی آروم تر به نظر میرسید ،ذهنش خالی بود و تنها چیزی که پرش کرده بود رنگ های روی بوم بودن. قلمو رو با مهارت خاصتی روی اون تصویر سفید میکشید
VOUS LISEZ
𝙗𝙪𝙩𝙩𝙚𝙧𝙛𝙡𝙮 𝙚𝙛𝙛𝙚𝙘𝙩 ٭ʏᴍ٭
Horreurهر زمانی که چشماش رو باز میکرد هر انتظاری از زندگی جدیدش داشت،چشم هایی که با اقیانوس گره خورده بودن در عذاب بودن ولی همون چشم ها بهش خیانت کرده بودن ،وقتی که کسی در گذشته با یک فکر و عملی که به نظر عجیب نمیومد سرنوشت چندین نفر رو عوض کرد،چشم های سی...