Part 4: Abandoned house "خونه ی متروکه
دوباره همون صدای آشنا و ترسناک توی گوشش زمزمه
شد: «Blood, loud, her, MJ»
با شنیدنش کل بدن شون از ترس به لرزش افتاد
جیمین ترسیده زمزمه وار گفت: شما هم شنیدید؟او دو نشونه ی تایید سر تکون دادن
تصمیم گرفتن که حموم رو تمیز کنن تا مامان و بابای جونگکوک نگران نشنبالاخره با هر بدبختی و ترسی که بود حموم رو تمیز کردن
سر جاهاشون برگشتن تا بتونن کمی هم که شده دوباره بخوابن(دو روز بعد "ساعت 2:10 ظهر)
یا صدای زنگ گوشی پلکهاشو از هم فاصله داد
«کدوم خری این موقع زنگ میزنه؟ »
گوشی رو برداشت و با صدای خواب آلودی گفت: «ها؟ »
«یونگی ؟ چرا جواب نمیدی»
«ها جیمین تویی خواب بودم مگه چیه؟ »
« اصلا گروهو دیدی؟ »
«نه مگه پیام دادین»
«نکنه تا الان هم خواب بودی؟ »
«صبر کن چک میکنم خدافظ»
و بدون این که صبر کنه جیمین حرفاشو کامل کنه تلفن و قطع کردم و به پیاما نگاه کردبا خستگی صفحه گروهی چند روز پیش به پیشنهاد جونگکوک توی تلگرام ساخته بودن رو باز کرد و به خودش زحمت خوندن اون چهل و شیش تا پیامو نداد و فقط پیام اولی که از طرف جونگ کوک رو خوند:« میاید بریم خونه متروکه؟یکم هیجان ،اگر موافقید ساعتای یازده شب اینا بریم»
و بعد آخرین پیام که از طرف جیمین بود رو خوند:« من به یونگی زنگ میزنم»
یونگی پیام جونگ کوک رو ریپلای کرد و نوشت: « من پایم»
گوشی رو خواموش کرد و دوباره پلک هاشو روی هم گذاشت تا بتونه بقیه خواب جالبی که داشت میدید رو ببینه
ولی الان حتی یادش نبود اون خواب درباره چی بود فقط یادشه جیمین توش بود
نفسشو با کلافگی بیرون داد ، از تخت نازنینش جدا شد و به سمت حموم راه افتاد و فکر کرد باید برای محافظت از خودش اونجا چی کار بکنه
قبل از ورود به حمام گوشیش رو دوباره روشن کرد و با شماره مدنظرش تماس گرفت( ساعت 10:30 شب / خونه)
اونا فقط قرار بود به خونه متروکه برن و خب قرار بود قطعا یونگی هم اونجا باشه، ولی نمیدونست به چه دلیل میخواد خوب به نظر برسه؟ شاید یک جورایی میخواست به چشم یونگی خوب به نظر برسه، ولی خودش اصلا اینو قبول نداشت
کمی بین لباس هایی که داشت گشت، پشیمون بود قبلا زیاد به خرید لباس اهمیت نمیداد و حالا کمدش شبیه کمد پدربزرگا شده بود ، به هر حال جیمین الان نمیتونست بره خرید
در حالی که حوله آبی رنگی تنش بود جلوی کمد ایستاده بود و برای بار چندم کمد رو میگشت تا یک چیز شیک و راحت پیدا کنه ، دیگه داشت نا امید میشد تا چیزی به خاطر اورد
سریع به سمت کشو های تختش رفت و یکی شون رو باز کرد، اون بافت مشکی، سفید و شلوار جینی که تهیونگ چهار ماه پیش براش خریده بود

VOUS LISEZ
𝙗𝙪𝙩𝙩𝙚𝙧𝙛𝙡𝙮 𝙚𝙛𝙛𝙚𝙘𝙩 -ʏᴍ
Horreurاشتباه ترین اتفاقات به یاد موندنی ترین اتفاقات میشن.در زندگی اون حتی بیشتر از به یاد موندنی اون شب توی اون ویلا اتفاقی افتاد که باعث همه بدبختی های پسر هست ..تصادفات ،خاطرات،آتش سوزی ،از دست دادن عزیزان ،از دست دادن عشق ،اون بچه ها ،نفرین،درد همه و...