chapter 7

333 59 13
                                    

^اهم!!...اگه در مورد این یکی چیزی نگم بهتره👀

تهیونگ در حالی که نمی خواست پسرش بدونه چه اتفاقی افتاده بود با لبخندی ساختگی وارد خونه اش شد. با این حال، می‌دونست که تِگوک می‌تونه دروغ‌هاش رو ببینه، اما همچنان تلاش می‌کرد. تهیونگ دوباره صورتش رو پاک کرد و نفس عمیقی کشید و لباسش رو مرتب کرد. قلبش توی سینه اش می پرید چون پسر نمی دونست چطوری می تونه اشک هاش رو از پسرش پنهان کنه اما وقتی اتاق نشیمن رو خالی دید نفس راحتی کشید.

همون موقع بود که به یاد آورد پسرش بارها و بارها باهاش تماس می گرفت، وقتی اون با بی احتیاطی به سمت خونه اش رانندگی می کرد، چون می خواست تا اونجا که ممکنه از جونگ کوک دور بشه. بلافاصله گوشیش رو درآورد و چند پیامک از پسرش دید که ازش خواسته بود تا چند ساعتی از خونه خارج بشه.
نوشته بود مواظب خودش باشه چون چند ساعتی داشت بیرون می رفت.

تهیونگ حوصله انجام هیچ کاری نداشت پس فقط به سمت اتاقش رفت و روی تخت دراز کشید و با چشمای خالی به سقف نگاه کرد.

با یادآوری بدترین مرحله زندگیش، چشم‌های آبی تهیونگ مثل دریای عمیق و پهناور شروع به درخشش کردن و براق شدن و در کمترین زمان، اشک ها به نوبت از گوشه چشماش سرازیر شد، در حالی که پسر به سقف نگاه می‌کرد و ذهنش دیگه تحملشو نداشت.. سرگردون در هر مکان ممکن

پسر دستش رو روی قلبش گذاشت اما بعدش انگار که چیزی ممنوعه رو لمس کرده بود بلافاصله اون رو از اونجا برداشت. ضربان تند دستگاه پمپاژش توی سینه اش از دست زدن بهش پشیمونش کرد.

سال‌ها بود که تنها زندگی می‌کرد اما هرگز این همه درد رو حس نکرد.

تهیونگ احساس می کرد که کسی قلبش رو مشت کرده و نمی ذاره به درستی ضربانش رو بگیره.

انگار قلبش خون می اومد.

خونریزی دوباره بعد از هفده سال.

پسر توی دنیای کوچکش خوشحال بود پس چرا جونگ کوک باید برگرده تا دوباره همه چی رو براش خراب کنه؟

چرا نمیتونه بذاره تهیونگ اونجوری که میخواد زندگی کنه؟

فقط چرا تهیونگ نمیتونه به تنهایی خوشحال باشه؟

تهیونگ گونه‌ی درونیش رو گاز گرفت چون نمی‌خواست فریاد بزنه. اون نمی خواست دوباره ضعیف بشه. اون خودش رو برای هفده سال گذشته آماده کرده بود.

نمی تونه نگهبانانش رو به این راحتی رها کنه و دوباره خراب بشه. میلیون ها بار تمرین کرده بود جلوی اشک هاش رو بگیره، پس چرا امروز انجام این کار براش سخت بود؟

تهیونگ نمی دونست چه چیزی بیشتر آزارش می ده. ظاهر ناگهانی جونگ کوک یا خود رقت انگیز خودش که پسر هیچ کنترلی روش نداره.

Begin again ♡ KookVOnde histórias criam vida. Descubra agora