chapter 31

315 83 70
                                    

"جونگ کوک! من بهت حسودیم میشه. دخترم تو رو بیشتر از من دوست داره."

نامجون گلایه کرد و همه رو به خنده انداخت.

جیمین و تهیونگ از قبل با جین رفته بودن تا کیک رو از آشپزخونه بیارن در حالی که نامجون، یونگی، جونگ کوک و تگوک روی کاناپه های سالن نشیمن نشسته بودن و آرا همچنان در آغوش جونگکوک نشسته بود و تگوک تمام تلاش خودش رو میکرد تا احساس سوزش توی سینش رو نادیده بگیره.

"جونگکوک بیشتر از تو آرا رو لوس کرده...معلومه که اونو بیشتر دوس داره."یونگی با خنده گفت.

"حق با توئه، باید اونو از ملاقات با دخترم منع می کردم." نامجون با شوخی جواب داد.

"خب، برای فهمیدن این موضوع خیلی دیره. و علاوه بر اون، جونگ کوک بهش عشق پدری داده، پس اگه اونم جونگکوک رو دوست داشته باشه، عادلانه‌ست."

یونگی جواب داد در حالی که جونگ کوک لبخندی زد و به دختری که توی تبلتش مشغول بازی ویدیویی بود نگاه می کرد.

چشمای تگوک به هیچ چیز خیره نشد چون کلمات یونگی اونو عصبانی کرد.

کسی که نمی تونست محبت پدری رو به پسر خودش بده، بچه دیگه ای رو غرق عنایت و محبت خودش می کرد...

چقدر رقت انگیز.

همه هنوز در حال صحبت بودن که جین صداشون کرد، چون زمان برش کیک فرا رسیده بود. دختر در حالی که همه مهمونا منتظر بودن تا کیک رو برش بده، از هیجان می پرید و بین مادر و پدرش چاقو رو در دست گرفته بود و چشماش به کیک خوشمزه نگاه می کرد.

همه دست زدن و تولد دختر رو تبریک گفتن درحالی که کیکش رو بی رحمانه برش زده بود.

نامجون دهانش رو باز کرد وقتی دختر تکه‌ای کیک رو برداشت اما وقتی به سمت جونگ کوک رفت نفسش رو با ناامیدی بیرون داد. چشم های جونگ کوک گشاد شد و با تعجب به دختر نگاه کرد.

" عمو کوکی...اگه زودی اینا رو نخوری من خودم میخورم."

دختر کوچولو با لحن زیبایی تهدید کرد و باعث شد جونگکوک بخنده. دهانش رو باز کرد و اجازه داد دختر بهش کیک بده.

تکه کوچیک رو گرفت و بقیه رو به دختر تعارف کرد که بلافاصله دهانش رو باز کرد. جونگ کوک دوباره پیشونی دختر رو بوسید و متوجه چشمای سوزان پسرش نشد که جوری بهش خیره شده بود انگار بهش خیانت کرده بود.

کمی بعد از بریدن کیک، سالن با موسیقی آرومی پر شد.

جونگ کوک می خواست به سمت تهیونگ بره تا ازش درخواست رقص کنه، اما وقتی مرد دیگه ای به سمت پسر چشم آبی رفت، متوقف شد.

"سلام!"

تهیونگ با گیجی به غریبه نگاه کرد.

"ببخشید... من شما رو می شناسم؟" تهیونگ مودبانه پرسید و باعث شد مرد سرش رو به طرفین تکون بده.

Begin again ♡ KookVOù les histoires vivent. Découvrez maintenant