chapter 33

607 88 62
                                    

ساعت حدود چهار بعد از ظهر بود که جونگ کوک به خونه برگشت. جلسه داشت و پرونده رو خونه فراموش کرده بود.

صبح گوک حتی یک بار هم بهش نگاه نکرد و با اخم خشمگینی روی صورتش کنارش نشست، اما حضور تگوک در کنارش برای ساختن روز جونگکوک کافی بود. جونگ کوک پسرش رو به مدرسه رسوند و به دفتر رفت و متوجه شد که پرونده مهمی رو توی خونه فراموش کرده.

داشت به سمت اتاقش می رفت که دید در اتاق تهیونگ کاملا بازه. یهو یه میل عجیبی برای نگاهی اجمالی به شوهر زیباش احساس کرد. به این فکر کرد که باید بره یا نه چون ممکن بود باعث رنجش تهیونگ بشه، اما وقتی قلبش به حرفش گوش نکرد، در نهایت همه شک ها رو دور انداخت و به داخل اتاق مو بلوند قدم برداشت.

به اطراف نگاه کرد و وقتی نتونست تهیونگ رو ببینه اخم کرد. در دستشویی هم باز بود که نشون می داد داخل نیست.

بالکن رو چک کرد و بیشتر گیج شد.

تهیونگ کجا میتونست باشه؟

تا جایی که به خاطر داشت تهیونگ امروز نیازی نداشت جایی بره پس چرا توی اتاقش نبود.

جونگ کوک از اتاق خارج شد و خدمتکاری رو دید که به سمتش میومد.

"نونا... تهیونگ کجاست؟" پرسید و باعث شد خانم گیج بهش نگاه کنه.

"جونگ کوک؟ تو، اینجایی؟ خوبی؟" اون با نگرانی پرسید چون هیچوقت جونگ کوک رو این ساعت از روز توی خونه ندیده بود. جونگکوک همیشه دیر به خونه می اومد و گاهی شب ها رو فقط توی شرکتش می گذروند. این تغییر ناگهانی زن رو نگران کرد.

جونگ کوک لبخندی زد و سرش رو تکون داد.

"حالم خوبه نونا...یه فایل مهم یادم رفت واسه همین اومدم ببرمش."

"اوه...پس بیخودی نگران شدم." زن بالاخره نفس راحتی کشید.

اون تقریباً ده سال اینجا کار می کرد و جونگ کوک رو در بدترین حالتش دیده بود. اون رو مست دیده بود، جونگکوک رو در حال تنبیه خودش با کار زیاد توی باشگاه تماشا کرده بود، شاهد گریه های نیمه شبش بود.

اون زن فقط یه پیشخدمت معمولی نبود، اون توی دوران بد جونگ کوک خانواده ای براش محسوب میشد.

"نگران من نباش. من خوبم. تهیونگ کجاست؟" دوباره پرسید و زن به پشت سرش نگاه کرد.

"اون توی تراسه"

"توی این ساعت؟" گیج پرسید.

"آره... در حال نقاشی کشیدنه و جایی می خواد که بتونه نزدیک به طبیعت و دور از هر مزاحمتی باشه. پس آره..." زن با بالا انداختن شونه هاش جواب داد.

"اوه ... باشه. ممنون!"

با این حرف بلافاصله به سمت تراس رفت. چند قدمی تهیونگ ایستاده بود و با چشمای سافت به مو بلوند نگاه میکرد.

Begin again ♡ KookVDonde viven las historias. Descúbrelo ahora