امروز تولد آرا بود و نامجین در حال برگزاری جشن باشکوهی بودن.
بعد از مهمونی، اونا قرار بود دورهمی شبخواب داشته باشن که در اون تگوک، والدینش و یونمین بعد از رفتن همه مهمونا، شب رو اونجا میموندن.
هوبی برای بعضی کارا خارج از کشور بود، بنابراین نتونست توی جشن شرکت کنه، اما به دختر کوچولو قول داده بود که براش هدیه میخره.
تهیونگ و تگوک از قبل به عمارت کیم رسیده بودن در حالی که جونگ کوک گفته بود وقتی کارش تموم بشه مستقیماً از دفترش به اونجا میاد.
عمارت بزرگ به زیبایی تزئین شده بود. غرق در نور شدید، بادکنکهایی که با بی دقتی اطراف رو پر کرده بودن بسیار زیبا به نظر میرسیدن، در حالی که حاشیههای نقرهای آویزون از سقف که نور رو منعکس میکردن و به زیبایی هفت رنگ رو تقسیم میکرد، فضا رو بسیار مسحورکننده کرده بود.
مهمونا یکی یکی میرسیدن. تگوک با تهیونگ راه میرفت، و به هر کسی که سعی میکرد به مادرش نگاه کنه چش غره میرفت، چهرش در حالی که محافظهکارانه در کنار مرد چشم آبی راه میرفت، جدیتر شد.
تهیونگ با هیجان دستش رو تکون داد وقتی جین رو دید که با چند مهمون صحبت می کنه در حالی که تگوک نمی تونست جلوی لبخندش رو بگیره وقتی که کراشش هم با هیجان براشون دست تکون داد.
مرد خوش تیپ عذرخواهی کرد و به سمت اونا اومد.
"سلام هیونگ.... خوبی؟"
"هی تهیونگ!!من خوبم....تو چطوری؟" با در آغوش گرفتن پسر مو بلوند پرسید در حالی که تگوک با لبخندی رویایی به مرد خوش تیپ نگاه می کرد. چی کار میتونست بکنه؟ بهرحال، این مرد اولین کراشش بود!
"منم خوبم هیونگ." با عقب نشینی از آغوش جین جواب داد و چشمای جین به سمت تگوک رفت که بلافاصله وقتی بهش نگاه کرد قرمز شد.
"هی گوک.....چطوری بیگ بوی؟" جین با لبخندی روشن رو به تگوکی که احساس می کرد چیزی درخشنده به چشماش حمله کرده پرسید.
"من خوبم، عمو.." وسط حرفش متوقف شد وقتی جین ابروش رو اخطارگونه داد بالا. تگوک لبخندی خجالتی زد.
"یعنی جینی.....من خوبم جینی!" حرفشو کامل کرد و جین خندید و تگوک و تهیونگ هم باهاش خندیدن.
جین با محبت موهای تگوک رو بهم زد و گونه های پسر دوباره قرمز شد.
"اون خیلی کیوته!!" نظر جین باعث شد تگوک با بیچارگی آه بکشه. محض رضای خدا اون نمی تونست بیشتر از قبل قرمز بشه.
"پرنسس کوچولوی ما کجاست؟" تهیونگ با نگاهی به اطراف پرسید.
" با جیمین توی اتاقشه، یه دقیقه دیگه اینجاست یا ... اوه!! انگار اون همین الانشم اینجاست." جین به دخترش نگاه کرد که در حالی که لباس صورتی بلندش رو در دست داشت به سمتشون می اومد.
VOUS LISEZ
Begin again ♡ KookV
Fanfictionازدواجی ترتیب داده شده که به خاطر بعضی سوتفاهم ها از هم میپاشه. سفر ندامت و حسرت به سوی بخشش. جونگ کوک و تهیونگ در حالی که پسر شونزده سالشون وسط گیر افتاده، باید با گذشتهشون روبه رو بشن و احساسات خامی که بین اونا وجود داره رو در آغوش بگیرن.آیا تهیو...