;The memories

144 32 23
                                    

لب های تهیونگ به نرمی بوسیده شد. جونگکوک با چشم هایی بسته و خمار لب هاش رو روی لب های تهیونگ فشرد. مسخ شده بود! و این به هیچ وجه خوب نبود. می دونست دیگه قرار نیست این لب ها رو لمس کنه و به همین دلیل از همین حالا دلتنگ بود.

و تهیونگ...
با اینکه قلبش قصد سوراخ کردن قفسه ی سینه اش رو داشت اما با تمام انرژی باقی مونده اش، دست هاش رو بالا آورد و دو طرف صورت جونگکوک گذاشت و سر پسر رو عقب کشید.

جونگکوک بی هیچ حرفی عقب رفت. نفسش نامنظم بود و سینه اش به سرعت بالا و پایین می شد. دست راست تهیونگ رو با دو دستش گرفت و اون رو درست جایی که قلبش قرار داشت گذاشت.

-حسش می کنی؟ قلبم داره منفجر می شه.

اما تهیونگ بدون اینکه جوابی بده، دستش رو محکم از دست های پسر بیرون کشید. ابتدا قدرت حرف زدن رو نداشت. اصلاً نمی دونست چی بگه. جونگکوک در همون حالت بهش خیره موند. او حاضر بود تمام شب رو همینطور به پسر زیبای رو به روش خیره بمونه.

+داری به جیمین بد می کنی. اما من... من نمی تونم! دیگه نمی دونم جیمین چه معنایی برات داره اما اون دوست منه. وابستگیش به تو رو توی تمام حرکاتش دیدم. می دونم که دوستت داره و بعد از رابطه ی وحشتناکش با یونگی اونقدر براش ارزشمند بودی که تونسته یه بار دیگه اعتماد کنه. نمی خوام من کسی باشم که قلب جیمین رو می شکنه و اعتمادش رو نابود می کنه.

تهیونگ با صدای گرفته ای این رو گفت.

نگاه جونگکوک رفته رفته غمگین و غمگین تر می شد. و خشمی که درون وجودش شعله ی کوچیکی داشت، تصمیم گرفت خودی نشون بده. درون پسر ذره ذره می سوخت. با حرص و خشمی که از عمق وجودش زبانه می کشید سرش رو تکون داد و گفت: همیشه نفر دومم. کسی که هیچکس اون رو نمی خواد و باید برای ذره ای توجه به دیگران التماس بکنه.

تهیونگ از حرف جونگکوک چیزی نفهمید. خواست منظورش رو بپرسه اما جونگکوک از او فاصله گرفت و نگاهش رو گرفت و با اخم گفت: فقط تا فردا این بازی مسخره رو تحمل می کنم. و نگران نباش قرار نیست درباره ی این بوسه و احساساتت به کسی چیزی بگم.

بعد از مکثی طولانی، ادامه داد: حسی که به تو دارم داره عجیب می شه و من این رو نمی خوام.

و بی هیچ حرف دیگه ای از اونجا رفت.

تهیونگ باقی موند و قلبی که التماس می کرد پسر رو صدا بزنه و اون رو برگردونه.

*

جیمین با انرژی گفت: چطوری پسر؟ اتفاقاً همین حالا می خواستم بهت زنگ بزنم.

+حالت خوبه؟

صدای تهیونگ هنوز گرفته بود. با اینکه واقعاً به حرف زدن با جیمین نیاز داشت اما نمی دونست چی بگه.
جیمین به سرعت متوجه لحن صدای دوستش شد و با احتیاط پرسید: چیزی شده؟

YouAreMyMemoryWhere stories live. Discover now