پاهاش رو عقب کشید و روی کاناپه صاف نشست. با برخورد بینیش به یقه ی سویشرت زغالی رنگِ پارک جیمین به خلسه ای آرامش بخش فرو رفت. بوی عطری سرد و تلخ که اون رو یاد طبیعت می انداخت.
با خودش فکر نمی کرد بوی چوبی که از عطر به مشامش می خورد، بتونه اینطور به روحش آرامش تزریق کنه. با وجود تپش قلب و دلهره ی عجیبی که به سراغش اومده بود، چشم هاش سنگین شده بود و دلش می خواست برای مدتی طولانی، توی خلسه ای که اطرافش رو فراگرفته بود، بمونه.
اما برای لحظه ای نگاهش خیلی کوتاه به رو به روش کشیده شد و با دیدن جانگ هوسوک به سرعت چشم هاش روی مرد ثابت شد. اونقدر خاطره های نامنظم اون رو درگیر خودش کرده بودند که حتی متوجه جانگ نشده بود!
مردی که با چشم هایی خصمانه بهش خیره بود. جونگکوک سرش رو خم کرد و با صدای گرفته ای که به خاطر گلو درد شدیدی که داشت، به سراغش اومده بود، گفت: سلام. من راستش می خواستم برم اما نمی دونم چرا اینجا خوابم برد. واقعاً معذرت می خوام من نمی خوام مثل یه مزاحم رفتار کنم.
سکوت شد. چشم های هوسوک مثل یک عقاب که به طعمه اش خیره شده، همچنان میخ جونگکوک بود. چشم هایی که نفرت رو فریاد می زد و جونگکوک این رو به خوبی درک می کرد.
وقتی سکوت بیش از حد تصور پسر شد، به سختی از جاش بلند شد، لباس های تهیونگ رو برداشت. کمی خم شد و رو به جانگ گفت: من دیگه می رم. و...لباس های جیمین شی رو به دوستم می دم که براتون پس بیاره.
+بشین.
تمام حرف هوسوک بعد از این همه سکوت، این جمله ی امری کوتاه بود و این باعث شد تا ابروی جونگکوک بالا بره. با این وجود بی چون و چرا دوباره روی کاناپه نشست و به هوسوک خیره شد.
هوسوک نفسی عمیق کشید و بالاخره گفت: نمی دونم توی مغزت چی می گذره. همونطور که هفت سال پیش نفهمیدم. اما یه چیزی رو خوب می دونم جئون. و اون اینه که کافیه پات رو از گلیمت دراز تر کنی و یه بار دیگه هوای نزدیک شدن بهش به سرت بزنه. جیمین یه بار از تو و یه بار از یونگی به اندازه ی کافی ضربه خورده و من نمی ذارم برای بار سوم این اتفاق بیوفته.
جونگکوک خودش رو مقصر می دونست چون تهیونگ بار ها بهش گوشزد کرده بود که به جیمین تهمت زده و مقصر اصلی خودشه نه پارک جیمین! و حالا به جانگ هوسوک حق می داد و هیچ اعتراضی نداشت. تنها خواسته اش این بود که شاید می تونست مغزش رو به کار بندازه و خاطرات گذشته اش رو به یاد بیاره.
چشم هاش رو از جانگ برداشت و با سری پایین و صدایی آروم گفت: آقای جانگ. من هیچ قصدی برای اذیت کردن پارک جیمین ندارم. می دونم که اومدنم به اینجا یه اشتباه بزرگ بود. نمی دونم چرا اما فکر کردم دیدن دوباره ی جیمین شی می تونه بهم کمک کنه.
+و چرا دیدن جیمین باید بهت کمک کنه؟
-چون من خاطرات گذشته ام رو فراموش کردم و وقتی برای اولین بار بعد از این همه سال جیمین شی رو دیدم خاطراتی کوتاه به ذهنم هجوم آوردن و من فکر کردم برای بار دوم می تونم چیز های بیشتری به یاد بیارم.
ESTÁS LEYENDO
YouAreMyMemory
Fanficخلاصه ی داستان : جونگکوک گذشته رو به خاطر نمی آورد چون یه تصادف حافظه ی اون رو به کل دزدید، و حالا بعد از هفت سال با شنیدن اسم پارک جیمین، تصمیم گرفت که خاطره های فراموش شده اش رو هر طور شده پس بگیره. تکه های کوچکی از تو خاطره ی منی : ; سرش رو عقب...