منظور من فقط شیائو جانه!

183 31 15
                                        

بخش بیست و سوم: منظور من فقط شیائو جانه!

هر تعریف و حرفی که دارم، مختص شیائوجانه؛ نه ووشیان.

******************

گذشته جان براش بیش از اندازه دردناک بود. هیچوقت فکر نمیکرد جان این همه سختی رو پشت سر گذاشته باشه. حالا بیشتر می‌تونست معنی رفتارهای جان رو درک کنه. احساس ترحم نسبت بهش نداشت؛ اما از خودش متنفر بود که نتونسته بود توی سخت‌ترین شرایط، کنار عزیزترین فرد توی زندگیش باشه. 

قلبش بیش از اندازه درد میکرد و جز فشار وارد کردن بهش کار دیگه‌ای نمی‌تونست انجام بده. انگار که می‌خواست از این طریق کمی دردش رو تسکین بده؛ اما از طرفی احساس میکرد حقش هست این درد کشیدن. 

دست آزادش رو محکم روی دهانش گذاشت تا از این طریق صدای گریه‌هاشو خفه کنه. صورتش از اشک‌هاش خیس شده بود. دلش می‌خواست بلند بشه و یکی از قرص‌هاشو بخوره، شاید اینطوری می‌تونست کمی دردش رو تسکین بده؛ اما حتی توان بلند شدن هم نداشت. با شنیدن صدای جان سریع اشک‌هاشو پاک کرد، جان نباید اون رو توی این وضعیت می‌دید:

ییبو کجایی؟ 

زیاد نتونسته بود بخوابه؛ چون با دیدن کابوسی دوباره از خواب بیدار شد. احساس خوبی نداشت و وقتی دستش رو برای به آغوش کشیدن ییبو دراز کرد و با جای خالیش روبه‌رو شد، احساسات منفیش بیشتر شدند؛ طوری که سریع از اتاق بیرون رفت و ییبو رو صدا زد. 

به سمت آشپزخونه رفت و وقتی متوجه شد ییبو روی سرامیک‌های سرد نشسته و سعی در پاک کردن اشک‌هاش داره، نگران شد و قلبش محکم‌تر کوبید. روبه‌روی پسر زانو زد و گفت:

ییبو حالت خوبه؟

ییبو سعی کرد لبخند بزنه، سرش رو سریع تکون داد و گفت: 

خوبم، خوبم. یکم پام گرفته فقط نشستم. 

جان با نگرانی صورت ییبو رو قاب گرفت. می‌تونست بفهمه پسر گریه کرده و رنگش پریده. ییبو آروم دست جان که روی گونه‌ش بود رو گرفت و گفت: 

خوبم جان. 

صدای لرزون، صورت خیس و رنگ پریده ییبو این‌هارو نشون نمیداد. جان کامل روی زمین نشست. صورت ییبو رو محکم‌تر بین دست‌هاش فشار داد و با صدایی که عصبی بود، گفت: 

چقدر متنفرم از اینکه بهم دروغ میگی. قلبته درسته؟ 

ییبو می‌دونست نمیتونه چیزی رو از جان پنهون کنه؛ چون بارها جلوی جان حالش بد شده بود. فقط سرش رو تکون داد. جان با تایید ییبو با عصبانیت بلند شد و گفت:

لعنت به من. 

و بعد از گفتن این حرف به سمت اتاق پسر رفت تا قرص‌هاشو براش بیاره. خودش عصبی بود و دست‌هاش می‌‌لرزید. نفس عمیقی کشید و بعد از برداشتن قرص‌های ییبو، سریع از اتاق بیرون رفت. جلوی پای پسر زانو زد و یکی از قرص‌های مخصوصش رو توی دهان پسر گذاشت و بهش کمک کرد آب بخوره. ییبو بعد از نوشیدن آب، سری تکون داد و گفت: 

𝑾𝒉𝒆𝒏 𝒀𝒐𝒖 𝑳𝒆𝒇𝒕 𝑴𝒆 (𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅)Where stories live. Discover now