جانِ مست

177 38 26
                                    

بخش دهم: جانِ مست

کاش هیچوقت گونه‌های سرخت از بین نمیرفت؛ اینطوری همون گاگای سابق کنارم بود!

****************** 

در طول فیلمبرداری بارها تلاش کرده بود تا اجازه نده نگاهش به سمت جان متمایل بشه؛ اما گاهی اوقات دست خودش نبود. وقتی جان با کمک اون طناب‌ها آویزون میشد، نگرانی تمام وجودش رو احاطه می‌کرد؛ اما یک سوال همچنان توی ذهنش رژه میرفت که آیا شیائوجان هم به اندازه اون نگران بود یا نه؟ 

فکر کردن به همین موضوع باعث میشد تمرکزش بهم بریزه؛ برای همین نهایت تلاشش رو به کار گرفت تا از این وضعیت خلاص بشه. 

از دست جان به شدت عصبی و ناراحت بود ولی نمی‌دونست چطور قراره مرد رو دوست نداشته باشه؟ اون سال‌ها با خیال جان زندگی کرده بود و توی تصوراتش بارها مرد رو به آغوش کشیده بود؛ اما حالا به اندازه چندین سال نوری از مرد فاصله داشت. 

در کمتر از یک ماه تمام رویاهاش پودر شده بودند و این برای ییبو خیلی سخت بود. توی همین فکرها بود که متوجه صدا زدن کسی شد. سرش رو بالا برد و با دیدن یکی از استف‌ها حواسش رو جمع کرد:

آقای وانگ، لی ‌ونهان اومده شمارو ببینه! 

قبل از اینکه ییبو واکنشی نشون بده، یکی از ابروهای جان بالا رفت. یواشکی به ییبو نگاه کرد تا واکنشش رو ببینه. ییبو با شنیدن این خبر لبخندی روی لب‌هاش نشست. دلش بی‌اندازه برای ونهان تنگ شده بود و حالا بهترین فرصت بود تا بتونه ببینتش! 

ییبو با همون لباس‌ها بلند شد و به سمت مسیری که استف رفت، حرکت کرد. با دیدن ونهان لبخندش عمیق‌تر شد و توی آغوشش رفت. همیشه رابطه‌ش با برادرهای یونیکش صمیمی بود. در واقع ییبو احساس میکرد میتونه پیش برادرهاش خود واقعیش رو نشونه بده و دیگه خبری از اون نقاب سرد و یخی که همه درباره‌ش صحبت میکردند، نبود. 

گوشه‌ای نشسته بودند. ییبو از تجربیاتش صحبت میکرد و ونهان با نهایت توجه به پسر گوش سپرده بود. زمان ناهار رسیده بود؛ برای همین ونهان قصد داشت بره ولی ییبو اصرار داشت که امروز ناهار رو همینجا بمونه. نه گفتن به ییبو کار راحتی نبود؛ برای همین موافقت کرد. 

ییبو وقتی ونهان رو برای ناهار دعوت کرد فکرشم نمیکرد بخوان با جان، هایکوان و یانلی یک جا باشند. ونهان از همشون عذرخواهی کرد؛ اما همه با مهربونی اون رو دعوت به نشستن کردند. هر چند می‌تونست متوجه بشه شیائو جان حتی بهش نیم‌نگاهی هم ننداخته. 

شیائو جان وقتی ونهان رو سر میز دید، سعی کرد خودش رو کنترل کنه. مطمئن بود با نشستن مرد کنارشون دیگه اشتهایی برای خوردن نداره. مطمئن بود حسش به ییبو ساده نیست؛ این رو از حرف‌هایی که پشت تلفن شنیده بود، حدس میزد. 

𝑊ℎ𝑒𝑛 𝑌𝑜𝑢 𝐿𝑒𝑓𝑡 𝑀𝑒Where stories live. Discover now