فلیکس رفت جلو تلوزیون ایستاد وقتی که مینهو و جیسونگ داشتن درامای موردعلاقهشونو دوباره میدیدن. دست به سینه کرد و با اخم پرسید: "برنامه کل روزتون همینه؟ مگه تا حالا ده بار دیگه ندیدینش؟"
جیسونگ با طعنه گفت: "واو حس میکنم هنوز با مامان و بابام دارم زندگی میکنم."
پلک فلیکس پرید و مینهو نگران شد که واقعا چیزی داره اذیتش میکنه و بیدلیل رئیس بازی درنمیاره. "یونگبوکا، میتونیم باهم یه چیز دیگه ببینیم اگه میخوای؟"
فلیکس پیشنهاد داد: "چطوره فقط تلوزیون نبینیم؟!" و دستاشو بطور دراماتیک بالا برد.
جیسونگ یهو گفت: "آها میدونم چه خبره." با دست زد رو پاهای خودش. "بیا، لیکس، بیا باهام حرف بزن."
فلیکس یه نگاه شکاکانه بهش انداخت و همزمان به کندی نزدیکتر اومد. بازم این دوتا داشتن درباره چیزایی غیرمستقیم حرف میزدن که مینهو اطلاعات کافی برای تفسیرش رو نداشت. فقط میدونست که فلیکس اعصابش خورد بود و جیسونگ دلیلش رو میدونست و همچنین ظاهرا راه حلش رو هم داشت.
آخرش فلیکس کنار جیسونگ نشست، به دسته مبل تکیه داد و پاهاشو روی پاهای دوتاشون دراز کرد. غر زد: "جیسونگ، تو هیچوقت نمیری استودیو. پس کی کار میکنی؟ شاید باید همهمون –"
جیسونگ گفت: "پس درست حدس زدم. موضوع چانگبینه. میخوای دوباره ببینیش ولی نمیدونی چطور. کمک منو میخوای."
فک مینهو افتاد. "تو کاراگاه مخفی چیزی هستی یا من احمقم؟"
"تو برای سرگرمی دراما میبینی، اما من ازشون درس میگیرم."
فلیکس با لجبازی دست به سینه کرد و گفت: "پس درس زیادی بهت ندادن چون من فقط دلم برای استودیو تنگ شده، همین."
"چرا فقط اعتراف نمیکنی که بدجور میخوایش؟ چانگبین حداقل اهمیت نمیده که تابلو باشه. البته نه که تو هم تابلو نیستی." به نظر میومد جیسونگ میخواست به فعالیت موردعلاقهش یعنی آنالیز کردن مردم ادامه بده ولی چشمای فلیکس بطور ترسناکی برق زدن و بعد حرف جیسونگو قطع کرد: "چانگبین دربارهم چی گفت مگه؟"
جیسونگ لب پایینشو جلو داد و با قیافه خیلی حق به جانب پرسید: "من چرا باید چیزی بهت بگم وقتی تو نمیتونی باهام صادق باشی؟"
مینهو ظرف پاپکورن رو برداشت تا ببینه نتیجه بحث دوستاش چی میشه. حق با جیسونگ بود؛ بعضی وقتا مردم خیلی با کرکترهای دراما فرق نداشتن.
فلیکس یه لبخند محبت آمیز زد و سعی کرد با چرب زبونی و پیچوندن یه دسته موی جیسونگ دور انگشتش ازش حرف بکشه. "بیخیال، جیسونگی. تا حالا بهت گفتم تو رپر موردعلاقهمی؟"
"چانگبین موردعلاقهت نیست؟"
"خوندن لیریکس تو اشکمو درمیاره."
أنت تقرأ
Needle in a Haystack [Minchan]
أدب الهواةمینهو نمیدونه بنگ چانی که همهش چیزای خوب دربارهش میشنوه همون دوستیه که تو دبیرستان قلبشو شکست.