فقط مینهو خونه مونده بود. فلیکس با چانگبین مسافرت بود – که هفته گذشته هی دربارهش خفه نمیشد و برنامه ریزی میکرد که همه چی بی نقص باشه – و جیسونگ رفته بود به خانوادهش سر بزنه.
چند روز گذشته رو در حال لذت بردن از سکوتی که بطور معمول تجربه نمیکرد بود، پس یه کم مایوس شد وقتی یه روز اومد خونه و با ماشین جیسونگ روبرو شد. ناامیدی جاشو به نگرانی داد چون جیسونگ انقد زود برنمیگشت مگه اینکه مشکلی تو خونه والدینش پیش اومده باشه.
وقتی در خونه رو باز کرد، چیزی که روی مبل دید که با بی حواسی روش پرت شده بود بهش یه شوک دیگه وارد کرد. سویشرت قرمز کریس – یعنی چان بود که از جای نشستن موردعلاقهش برای تلوزیون دیدن بهش درخشید و خودنمایی کرد.
صداهای خفه از اتاق جیسونگ میومد و مینهو دلش میخواست تو اتاق خودش قایم شه تا وقتی چان بره، ولی میخواست مطمئن بشه جیسونگ حالش خوبه.
آروم بندای انگشتشو رو در زد و بعد از اینکه چان بهش گفت بیاد تو بازش کرد. مینهو یه کم جا خورد که دید اون دوتا روی تخت جیسونگ همدیگه رو بغل کرده بودن. اگه کار خصوصی داشتن چرا چان گذاشت بیاد خراب شه رو سرشون؟
چان با تسلی تو موهای جیسونگ زمزمه کرد: "درست میشه، عزیزم." و مینهو تازه اشکایی که صورت جیسونگ رو خیس کرده بودن و لرزش بدنشو دید.
با عجله رفت اون ور تخت، کنار جیسونگ نشست و دنبال نشونههای آسیب گشت. "چه خبره؟" همین که اینو پرسید جیسونگ خودشو تو بغلش انداخت و هق هقهاش بلندتر شد. حالا واقعا داشت مینهو رو میترسوند پس به عنوان آخرین چاره برای جواب به چان نگاه کرد و جوابو گرفت، یه جورایی: "باما…"
"اون…؟" نمیتونست کامل بپرسه. جیسونگو محکم بغل کرد. "وای خدا، خیلی متاسفم، جیسونگی."
جیسونگ بین هق هقهاش گفت: "سگ خوبی بود."
مینهو دست کشید رو پشتش چون کار دیگهای نبود براش بکنه. یه بغض خفه کننده تو گلوش حس کرد؛ نمیتونست تصور کنه جیسونگ چه حسی داشت. "واقعا بود. اون کوچولو رو خیلی دوستش داشتم."
"یادته باهاش بازی کردیم…" فین فین کرد. "...وقتی اومدی خونهمون؟" جوری پرسید انگار اینکه کس دیگهای خاطره خوبی ازش رو یادش بیاد دردشو کمتر میکرد.
"معلومه یادم میاد. خیلی باهوش بود." اونا همونجا نشستن و جیسونگ بهشون گفت که باما تازگیا مریض بود، که شب قبل اون اتفاق افتاده بود، که بعد از اون نتونسته بود موندن تو اتاق بچگیهاش رو تحمل کرد. مینهو و چان گوش دادن، به نوبت تا جایی که میتونستن دلداریش دادن، تا اینکه خوابش برد در حالی که سرش رو پاهای چان بود.
مینهو یه دونه اشکش که نتونسته بود جلوشو بگیره رو پاک کرد، به پشتی تخت تکیه داد و یه آه پکر کشید. "اه ریدم تو این دنیا."
KAMU SEDANG MEMBACA
Needle in a Haystack [Minchan]
Fiksi Penggemarمینهو نمیدونه بنگ چانی که همهش چیزای خوب دربارهش میشنوه همون دوستیه که تو دبیرستان قلبشو شکست.