با وجود پافشاری جیسونگ به اینکه امروز میتونست با چان بره به استودیو، چان مجبورش کرد تو تخت بمونه و تا وقتی حالش خوب میشه رو لیریکس کار کنه. یه بخشیش بخاطر لذت بردن بیکران جیسونگ از خجالتزده کردنش پیش مینهو بود؛ چان ترجیح میداد شرف و وقارشو نگه داره وقتی مینهو رو میرسونه، با تشکر. فقط پونزده دقیقه راه بود تا مینهو رو پیاده کرد، اما همزمان هم حس یه ابدیت رو میداد و هم انگار کافی نبود؛ هر لحظهای که با مینهو میگذروند اینطور بود. یه بار دیگه نمیتونست باورش بشه که چقد احساس راحتی میکرد، مثل اینکه از زمانی که تو اتاق چان پیش هم بودن و شب فیلم داشتن هیچی عوض نشده بود. خب، هیچی بجز نگاه تلخ و شیرین دائمی تو چشمای مینهو که چان نمیدونست هیچوقت میتونه پاک کنه یا نه. به مینهو درباره این گفت که چطور بعضی وقتا دوست داره تنهایی رو موزیک کار کنه چون میتونه تا حدی که دلش میخواد برهنه باشه، هم به معنای استعاری و هم معنای واقعی کلمه. و مینهو غرغر کرد درباره کمبود استقامت شاگردای جدیدش، ولی همچنین گفت که حداقل میتونه بعد از کلاس بره هیونجین رو تماشا کنه که این همیشه مودشو بهتر میکرد.
چان در حالی که سعی میکرد نذاره حسودیش از صداش معلوم باشه پیشنهاد داد: "میتونی بیای کار کردن منو تماشا کنی."
"همم یعنی نمایش رقص مجانی هوانگ هیونجینو انتخاب کنم یا بنگ چان که داره لخت تو میکروفون داد میزنه؟ انتخاب سختیه."
چان لبشو آویزون کرد. "خودت ضرر میکنی." مینهو یهویی خندید و درو باز کرد، ولی به جای اینکه بره بیرون پرسید: "بعد از کار برمیگردی خونه ما؟"
"اوه، خب… میخواستم، ولی فکر کنم جیسونگ حالش بهتره پس لازم نیست؟" مثل سوال بیانش کرد، چون براش سوال بود.
"نه، به نظرم بهتره برگردی. بخاطر جیسونگ."
چان نیشخند زد. "البته. فقط بخاطر جیسونگ. تموم شدی پیام بده، میام دنبالت."
"مجبور نیستی، هیونجین میتونه –"
چان با قاطعیت گفت: "میام دنبالت." مینهوی کثافت پررو مشخص بود داشت جلوی پوزخندشو میگرفت انگار از عمد اسم هیونجین رو آورده بود.
اون روز خیلی خوب کار کرد، وظایف توی لیستش رو با سرعت و انگیزه تیک زد. رابطهش با مینهو داشت خیلی عالی پیش میرفت. شاید زیادی عالی، به نظرش. پس واقعا باید انتظارشو میداشت که همون روز، بعد از یه دونه مکالمه بیش از تعداد ظرفیتشون، تمام پیشرفتشون با خاک یکسان بشه. البته که انتظارشو نداشت، گذاشته بود نیمهی ایدهآلیستش روی نیمهی منطقیش سایه بندازه؛ نیمهای که بعد از امروز آرزو میکرد انقد بی فکرانه ازش استفاده نمیکرد.
بخاطر اصرار جیسونگ بود به اینکه برای سلامت روانش خوبه، که سه تایی رفتن خرید. تا اون موقع دیگه تابلو بود که داره سعی میکنه دوتای دیگه رو باهم مچ کنه. همیشه علنا میگفت که میخواد دوتا هیونگشو بهترین دوستای همدیگه بکنه. با مشکلاتی که جیسونگ حالا خودش باهاشون مواجه بود، برای چان حتی بیشتر ارزش داشت که هنوز انقد به گرم گرفتن اونا باهم اهمیت میداد. وقتی خواهش کرد سر راه برگشت برن پارک و بعدش هنوز ده دقیقه نشده اعلام کرد میخواد تنهایی پیاده برگرده خونه تا به سریال موردعلاقهش برسه، حتی مینهو انگار متوجه نقشهی رسوندنشون به همدیگه شد.
STAI LEGGENDO
Needle in a Haystack [Minchan]
Fanfictionمینهو نمیدونه بنگ چانی که همهش چیزای خوب دربارهش میشنوه همون دوستیه که تو دبیرستان قلبشو شکست.