Chapter 23 (Ending)

164 36 79
                                    

((هشدار: اشاره به زخم/سلف هارم))
~~~

"اجازه می‌دی زخماتو ببینم؟"

"آره فکر کنم؟ از وجودشون خبر داری پس اشکالی نداره."

"منظورم همین الانه. می‌شه ببینمشون؟"

چان با صدای لرزون گفت: "اوه." و تماس چشمیشو با مینهو نگه داشت تا ببینه جدی می‌گه یا نه. مینهو ابروهاشو بالا برد. "می‌خوای ببینیشون؟"

"آره."

چان بلند شد تا شلوارشو بکنه و پیش خودش خندید وقتی نزدیک بود زمین بخوره. مینهو زد رو تخت و اشاره کرد تا چان دوباره دراز بکشه و خودش اومد بین پاهای چان نشست. به رون‌های قوی جلو روش نگاه کرد.

خط‌های کمرنگ با طول‌های مختلف روی پوستش پراکنده بودن، از بالای زانوهاش تا دقیقا زیر باکسرش. خود زخم‌ها اونقد بد به نظر نمیومدن، با گذشت زمان محو شده بودن. اما فکر اینکه کریس چندین بار این کارو با خودش کرده بود که باعث شد مینهو بخواد چشماشو ببنده. نبست، البته. چان بد برداشت می‌کرد.

تازه دقت کرد که دستش بالای رون راست چان معلق بود، برای همین سرشو بالا کرد تا اجازه بگیره و دید چان داره با چشمای نمدار سرشو به نشونه تایید تکون می‌ده. آروم کف دستشو روی پوست چان گذاشت، به سمت پایین حرکتش داد و شیارهای نرم رو زیر انگشتاش حس کرد. اگه تو هر موقعیت دیگه‌ای چان رو انقد با احساس لمس می‌کرد کلی عصبی می‌شد، ولی الان یه هدف داشت: کمک کردن به چان تا بتونه خودشو از یه منظر جدید ببینه.

رو به پایین خم شد و یه زخم بزرگ بالای زانوش رو بوسید. "متاسفم این اتفاق برات افتاد، ولی چیزی رو درباره‌ الانت ثابت نمی‌کنه؛ فقط داستان گذشته‌تو می‌گه، که ازش زنده در اومدی. تمومش کردی و از خودت مراقبت کردی. و درمورد حادثه امروز با بابات، درک می‌کنم اگه نگرانت می‌کنه اما اینجوری نبود که تشنه‌ی خشونت باشی، داشتی از من مراقبت می‌کردی. شخصیتت اینه."

"شاید. ولی حتی اگه بتونم اینو قبول کنم، حتی اگه بتونم بچه دار بشم، کی قراره بخواد با من باشه؟ مردم می‌خوان باهام قرار بذارن، ولی باهام خانواده تشکیل بدن؟ کی همچین کاری می‌کنه با وجود اینا؟" بطور مبهمی به پاهاش اشاره کرد.

مینهو انگشتشو روی پای دیگه‌ش کشید و سیخ شدن موهاش دنباش انگشتش رو تماشا کرد. "تو همین الانشم خانواده منی."

"باعث افتخارمه، ولی این فرق می‌کنه."

"من حاضرم باهات بچه داشته باشم. چون می‌دونم ازشون محافظت می‌کنی و الگوی خوبی هم می‌شی، هرچی که بلدی با مهربونی بهشون یاد می‌دی همونطور که با جیسونگ هم این کارو کردی، مگه نه؟ اگه بچه داشتم دلم می‌خواست مثل تو باشن."

چان چشماشو پاک کرد. "به خدا معمولا انقد گریه نمی‌کنم."

"دوتامون یه جورایی کلی تراپی نیاز داریم قبل از اینکه بخوایم به بچه دار شدن فکر کنیم."

Needle in a Haystack [Minchan]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin