وقتی برگشت اتاقش چان رو لبهی تختش نشسته بود، دستاش تشک رو رو به پایین فشار میدادن انگار آماده بود توی یه ثانیه بلند شه همین که چیزی که براش اومده بود رو بگیره.
چان گفت: "مجبور نبودی چیزی به هیونجین بگی." نه صداش و نه صورتش احساساتشو نشون نمیدادن.
"من نگفتم. جیسونگ گفت."
"منظورم این نیست. مجبور نبودی ازم دفاع کنی."
"باید از قبل میکردم. لیاقتت اون نبود. و هیونجین هم لیاقتش این نیست تو رو از دست بده. تو عضوی از خانوادهای."
چان مثل اینکه میخواست چیزی بگه اما نگفت. مینهو هم ساکت بود، آرزو میکرد چان سرش داد بزنه تا دلیلی بهش بده حرفاشو بزنه. سخت بود که یه مکالمه جدی رو از هیچی بسازی.
چان با نگاه منتظر مینهو رو بررسی کرد. "کلیدامو گم کردی که داری دست دست میکنی؟"
"نه، من فقط…" مینهو اینو سریع گفت و بعد یه مکث کوچیک کرد. "...فکر میکنم بهتره بمونی."
"ممنون از مهمون نوازیت، ولی الانشم زیادی مزاحم شدم."
"چی؟ تعارف که نمیکنم، میگم بهتره بمونی تا حرف بزنیم."
چان پلکاشو روی هم فشار داد. "مجبور نیستی این کارو بکنی. میدونم کنه بودم. خراب شدم رو زندگیت و انتظار داشتم از دیدنم خوشحال باشی. میدونم دلت برام میسوزه با اینکه چشم دیدنمو نداری. دیدن تو برام مثل – برام یه جور رهایی بود، برای همین نفهمیدم که برای تو مثل رفتن خار تو یه زخم قدیمیه. نمیخوام دیگه باعث دردت بشم. کلیدام؟"
فک مینهو افتاد. انتظار یه دعوا رو داشت که توش بتونه اظهاراتشو بیان کنه و منتظر حکمش باشه. معلومه که نمیشد به این آسونی هم باشه. "تقصیر تو نیست که من هنوز آرامش ندارم."
"میدونم. ولی من داشتم بهت تحمیلش میکردم. آرامش و تحمیل کردن باهم جور درنمیان، نه؟ نباید سعی کنم احساساتی ازت بکشم بیرون که نداری."
مینهو میخواست مخالفت کنه و بگه که باهم جور درمیان، توی این یه مورد. چون ورژن "آرامش" مینهو نادیده گرفتن ناهنجاری بود و اگه چان انقد خودسر نبود، مینهو همینجوری زندگی میکرد و هیچ وقت حالیش نمیشد که چه دوستی خوبی رو از دست داده.
چان حتی واقعا "کنه" یا اونقدرا "خودسر" نبود. فقط داشت سعی میکرد جبران کنه و به مینهو هم کلی وقت و فضا داد که فکراشو بکنه. مینهو فقط از فکر کردن امتناع کرد با اینکه میخواست.
با شک پرسید: "احساساتی که ندارم؟" امیدوار بود چان به منظوری که هم کلاسیهاشون میگفتن نگفته باشه. اینکه اون یه ربات بود از یه سیاره دیگه و از این جور حرفای بیمزه.
"درمورد من. میدونم قبلا داشتی، ولی ربطی نداره. تو موو آن کردی و منم میکنم. راستش انقد فکر کردن به دوران دبیرستان احمقانهس." خندید اما به خشکی.
KAMU SEDANG MEMBACA
Needle in a Haystack [Minchan]
Fiksi Penggemarمینهو نمیدونه بنگ چانی که همهش چیزای خوب دربارهش میشنوه همون دوستیه که تو دبیرستان قلبشو شکست.