سلام بیبیز
این پارت چان نداره :( فقط مینهو با دوستاش حرف میزنه چون لازم بود.
ولی پارت بعد چان مجبور میشه بیاد خونه مینهو قول میدم.
~~~صبح روز بعد شانس آورد و با همخونههاش روبرو نشد، اما وقتی از سر کار برگشت به اون خوش شانسی نبود. نقشهش این بود دزدکی بخزه تو اتاقش، بقیه روز رو همونجا بمونه و وانمود کنه سرش شلوغه و امیدوار باشه تا روز بعد کسی نخواد درباره چیزی بازجوییش کنه و خودشم بتونه قضیه رو فراموش کنه.
ولی وقتی رسید خونه حس کرد یه نوجوونه که از پارتی برگشته و نه تنها والدینش بلکه کل خاندان مچشو گرفتن، چون کل اکیپ – بجز چان و چانگبین، خدا رو شکر – اونجا بودن.
با دودلی گفت: "سالگردی چیزیه؟" و امیدوار بود همه فقط اومده باشن با هم وقت بگذرونن. معلوم بود همچین شانسی نداشت از روی طوری که سر همه موقع ورودش چرخید و سونگمین با استوپ کردن بازی خودش و فلیکس اتاق رو پر از یه سکوت معذب کننده کرد.
سونگمین وانمود به دلواپسی کرد و گفت: "اومدیم پادرمیونی."
جیسونگ اخم کرد. "این مسئله جدیه!" واضح بود کسی که برنامهی این… پادرمیونی رو چیده بود خودش بود.
"میدونم، ببخشید، فقط یه کمی خنده داره که مینهو از چان بدش میاد. مینهو هیچوقت از کسی بدش نمیاد و هیچکی هیچوقت از چان بدش نمیاد."
صورت مینهو تو هم رفت، همین الانشم از دست هرکی تو این خونه بود خسته شده بود. یه قدم به سمت اتاقش برداشت تا از این شرایط ضایع فرار کنه ولی از دید پیرامونش دید فلیکس جوری اخم کرد که تقریبا دیگه شبیه یه فرشته کوچولو نبود. این بد بود.
جیسونگ با لحن جدی گفت: "با زبون خوش باسنتو بذار رو مبل، مین." این جدی جدی بد بود. مینهو اطاعت کرد، نشست کنار هیونجین چون تو اون لحظه پیش اون حس امنیت بیشتری داشت. دوستاش، هرچند درست بود که مثل همیشه یه کم فضولیشون گل کرده بود برای دراما، فقط داشتن سعی میکردن بفهمنش و کاری کنن حرف دلشو بزنه تا در آینده اتفاق ناگواری پیش نیاد؛ مینهو اینو میدونست. پس چرا احساس میکرد همه جوری ازش عصبانیان که نمیشه درستش کرد؟ چرا احساس میکرد تمام مدت داشته نقش بازی میکرده و حالا همه میدیدت که لایق رفاقتشون نیست؟ چرا دوباره احساس یه بچه دبیرستانی رو داشت؟
هیونجین متوجه پریشونیش شد و یه دستشو روی پشتش گذاشت. جونگین هم سعی کرد با حل کردن سوتفاهم احتمالی حالشو بهتر کنه: "جیسونگ و فلیکس بهمون گفتن چی شد و گفتن بیایم که بتونی دربارهش حرف بزنی. تا بتونیم کمکت کنیم دوباره چانو نبینی اگه اتفاق احیانا جدیای افتاده."
جیسونگ توضیح داد: "میدونستم اگه فقط من و فلیکس باشیم میپیچونیمون." خب حق داشت ولی مینهو یه کم اعصابش به هم ریخت که یهو گذاشتنش زیر ذره بین و مضطربش کردن.
VOUS LISEZ
Needle in a Haystack [Minchan]
Fanfictionمینهو نمیدونه بنگ چانی که همهش چیزای خوب دربارهش میشنوه همون دوستیه که تو دبیرستان قلبشو شکست.