Chapter 22

146 33 45
                                    

((هشدار این چپتر: اشاره به سلف هارم و کودک آزاری))
~~~

آقای بنگ هیکلی بود، حتی الان که توی لاغرترین حالت عمرش بود. عوضش توی پوست کلفت‌ترین حالت عمرش هم بود، شبیه کسی بود که به اندازه کافی تجربه دعوای فیزیکی داشته. مینهو هم ماهیچه داشت، اما برای رقص بودن.

"تو نمی‌– تو– البته، تو پسره‌ی چشم سفید حرومزاده. اینا همه‌ش کار توئه. تو و اون خانواده طاعون صفتت. اون مادر هرزه‌ت که زنمو شستشوی مغزی داد که ازم جدا شه."

مینهو براش مهم نبود کتک بخوره؛ بلد بود چیکار کنه که ضربه‌ها کمترین حد آسیبو بهش برسونن. ولی قبلش حتما یه مشت تو اون صورت گه خورش می‌خوابوند. این مردی بود که همه چیزو خراب کرده بود، کریسشو شکسته بود. و حالا جرئت داشت به مامانش توهین کنه؟

شروع کرد یه قدم به جلو برداره، مشتش تا نیمه‌ی راه بالا بود در حالی که آقای بنگ نزدیکتر می‌شد. اما مینهو فرصت نکرد خشمشو روش خالی کنه، چون قبل از اینکه بتونه کاری بکنه، مرد روبروش پرت شد عقب و روی باسنش فرود اومد.

یه نفس صدادار کشید، رو کرد به چان که داشت دستشو تکون تکون می‌داد از دردِ بند انگشتاش بخاطر مشتی که به باباش زده بود. توی چشماش آتیش بود و سینه‌ی عریضش با نفس‌های سنگین بالا می‌رفت و فرومی‌نشست.

چان به باباش فاکینگ مشت زده بود.

چان به آقای بنگ که چشماش از مینهو هم گشادتر شده بودن نگاه کرد و با غرش گفت: "دستتو روی مینهو بلند نمی‌کنی! هرچی از دهنت درمیاد به مادری که برعکس تو مهربونه نمی‌گی. و دیگه هیچ کمکی از من دریافت نمی‌کنی مگه اینکه سبک زندگیتو درست کنی."

اتاق ساکت بود. مشکل آقای بنگ هرچی که بود، مینهو اهمیتی نمی‌داد؛ اینکه کمک چان رو قبول می‌کنه یا هر جایی که داره زندگی می‌کنه تنهایی می‌پوسه. مینهو فقط می‌خواست این جریان تموم شه تا مطمئن شه حال چان خوبه. این زیادی بود. چان لیاقتش این نبود که هنوز با این چیزای تاکسیک سروکله بزنه که کلی تلاش کرده بود ازش دور بشه.

آقای بنگ دندوناشو نشون داد، نیشخندش بیش از حد بزرگ شد و بعد به طور اعصاب خورد کنی زد زیر خنده. چان این پا و اون پا کرد، منطقی بود که حس بدی  داشت در حالی که باباش بلند شد و با خنده غبار روی کت و شلوارش رو تکوند. "بالاخره مرد شدی. می‌دونستم هنوز بهت امیدی هست؛ ناسلامتی خون من توی رگاته. بگذریم، من دیگه می‌رم. ممنون از مهمون نوازیت، پسرم." و بعد جوری از اونجا رفت انگار خودش دست بالاتر رو داشت و برنده‌ی بحث بود.

مینهو زیر لب فحش داد و جا خورد وقتی چان ناگهان روی زانوهاش افتاد و با یه اخم عمیق رو صورتش به دستاش خیره شد. اخمش شبیه اخم پدرش بود، اما چشماش هیچ شباهتی به اون نداشتن.

Needle in a Haystack [Minchan]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang