به صورت جدی خیلی خوشحالم
۲ تا ووت گرفتم
و البته بخاطر ماجرای یونگی ناراحتم
لعنتیا اون فقط ی گربه اس🐈⬛استایل همه ی شخصیت ها رو تو تلگرام میزارم( چون اینجا آلود نمیشه ) ایدی تلگرام : Gtffv_2
کاورر مورد علاقم
———————————-پایان فلش بک(صبح روز عروسی ، زمان حال):
هوسوکpov:
با نور آفتاب که رو چشم افتاده از خواب بیدار میشم ، به اتفاقایی که قراره بیوفته فک میکنم ، من همیشه یونگی رو دوست داشتم و دارم ولی اون منو دوست نداره ؛ بخاطر همین نمیخوام اینجوری ازدواج کنم و بد تر اون خودش جفت داره و مطمئنم یونگی و جفتش تو این ی سال و نیم( مدت قرار داد) قراره خیلی اذیتم کنن شاید اگه ی فرد معمولی بود از اذیتاش ناراحت نمیشدم ولی اون یونگیه و یونگی کسیه که دوستش دارم پس قراره بیشتر اذیت شم،پس من باید هرچی زود تر از یونگی متنفر شم و بعدش شاید بتونم عاشق یکی دیگ بشم.
—————————
یونگی pov:
با صدای هق هق کسی از خواب بیدار میشم و سه جین رو میبینم که نشسته گریه میکنه و از پشت بغلش میکنم و میگم:
چیزی شده عروسکم ؟
بین هق هقاش آروم میگه:هق....اون....هق ..هق ..امگا موفق ...هق ..شد تورو ...مال ..هق ..خودش کرد.
یونگی: عزیزم، اون هرزه هیچوقت نمیتونه منو مال خودش کنه.
سه جین: ولی کرد...هق ..ببین..زندگیمونو..هق..خراب کرد...ما ...دیگه نمیتونیم پیش ....هق ...هم بمونیم.
یونگی:عشقم،گریه نکن ، ما ازین به بعد یکسره پیش همیم یا تو خونه منی یا من خونه تو.
سه جین:اگه اون اذیتم کنه ...چی؟
یونگی:اون کاری نمیتونه کنه در ضمن با هم زندگیش رو خراب میکنیم ،یه چیز دیگه تو مطمئنی میخوای تو مراسم شرکت کنی؟
سه جین : اره لطفا.... اگه باشم حالم بهتره.
یونگی:باشه ،قشنگم.
———————
قرار بود کار آرایش و تعویض لباس هوسوک رو تو سالن انجام بده، هوسوک یه کت شلوار معمولی همراه خودش برا عروسی آورده بود اما اقای مین و پدرش فکر همه جاش رو کرده بودن و گرون ترین لباس رو براش گرفته بودن.
هوسوک نگاهی به لباس کرد و نیشخند زد و گفت :اگه عروسیه واقعیم بود اقای کیم آنقدر خرج نمیکرد.————
تهکوک pov:جیمین وارد سالن شد اون مثل فرشته ها شده بود نگاه خیلی ها روش بود . همون اول یکی نزدیک جیمین شد و گفت : افتخار آشنایی دارم؟ و بعد دست جیمین رو گرفت و برد تو حیاط تهکوک اول به روی خودشون نیاوردن بعد نگران شدن و رفتن حیاط و دیدن اونا دارن امگا رو اذیت میکنن با خشم سمت اونا رفتن امگا رو از دست اونا نجات دادن و
تهکوک: جیمین برو تو!
YOU ARE READING
اجبار/سپ
Fanfictionکیم هوسوک پسری که خیلی وقت بود عاشق عوضی ترین آدمی که میشناخت شده بود ولی کسی ازین موضوع چیزی نمیدونست چی میشه اگه آقای مین بخاطر جمع کردن گند کاری پسرش ، یونگی و هوسوک رو مجبور به ازدواج کنه؟! کاپل اصلی:سپ کاپل فرعی: ویمینکوک،نامجین پایان یافته