پارت۳

129 20 5
                                    

به صورت جدی خیلی خوشحالم
۲ تا ووت گرفتم
و البته بخاطر ماجرای یونگی ناراحتم
لعنتیا اون فقط ی گربه اس🐈‍⬛

استایل همه ی شخصیت ها رو تو تلگرام میزارم( چون اینجا آلود نمیشه ) ایدی تلگرام : Gtffv_2

کاورر مورد علاقم
———————————-

پایان فلش بک(صبح روز عروسی ، زمان حال):

هوسوکpov:

با نور آفتاب که رو چشم افتاده از خواب بیدار میشم ، به اتفاقایی که قراره بیوفته فک می‌کنم ، من همیشه یونگی رو دوست داشتم و دارم ولی اون منو دوست نداره ؛ بخاطر همین نمیخوام اینجوری ازدواج کنم و بد تر اون خودش جفت داره و مطمئنم یونگی و جفتش تو این ی سال و نیم( مدت قرار داد) قراره خیلی اذیتم کنن شاید اگه ی فرد معمولی بود از اذیتاش ناراحت نمیشدم ولی اون یونگیه و یونگی کسیه که دوستش دارم پس قراره بیشتر اذیت شم،پس من باید هرچی زود تر از یونگی متنفر شم و بعدش شاید بتونم عاشق یکی دیگ بشم.

—————————

یونگی pov:

با صدای هق هق کسی از خواب بیدار میشم و سه جین رو میبینم که نشسته گریه میکنه و از پشت بغلش می‌کنم و میگم:

چیزی شده عروسکم ؟

بین هق هقاش آروم میگه:هق....اون....هق ..هق ..امگا موفق ...هق ..شد تورو ...مال ..هق ..خودش کرد.

یونگی: عزیزم، اون هرزه هیچوقت نمیتونه منو مال خودش کنه.

سه جین: ولی کرد...هق ..ببین..زندگیمونو..هق..خراب کرد...ما ...دیگه نمیتونیم پیش ....هق ...هم بمونیم.

یونگی:عشقم،گریه نکن ، ما ازین به بعد یکسره پیش همیم یا تو خونه منی یا من خونه تو.

سه جین:اگه اون اذیتم کنه ...چی؟

یونگی:اون کاری نمیتونه کنه در ضمن با هم زندگیش رو خراب می‌کنیم ،یه چیز دیگه تو مطمئنی میخوای تو مراسم شرکت کنی؟

سه جین : اره لطفا.... اگه باشم حالم بهتره.

یونگی:باشه ،قشنگم.

———————

قرار بود کار آرایش و تعویض لباس هوسوک رو تو سالن انجام بده، هوسوک یه کت شلوار معمولی همراه خودش برا عروسی آورده بود اما اقای مین و پدرش فکر همه جاش رو کرده بودن و گرون ترین لباس رو براش گرفته بودن.
هوسوک نگاهی به لباس کرد و نیشخند زد و گفت :اگه عروسیه واقعیم بود اقای کیم آنقدر خرج نمیکرد.

————
تهکوک pov:

جیمین وارد سالن شد اون مثل فرشته ها شده بود نگاه خیلی ها روش بود . همون اول یکی نزدیک جیمین شد و گفت : افتخار آشنایی دارم؟ و بعد دست جیمین رو گرفت و برد تو حیاط تهکوک اول به روی خودشون نیاوردن بعد نگران شدن و رفتن حیاط و دیدن اونا دارن امگا رو اذیت میکنن با خشم سمت اونا رفتن امگا رو از دست اونا نجات دادن و
تهکوک: جیمین برو تو!

اجبار/سپWhere stories live. Discover now