پارت۱۰

88 14 0
                                    


و با چشم دنبال جیمین گشت و بلاخره پیداش کرد ، علاوه بر جیمین بقیه هم اونجا بودن .( همون، نامجین و ویکوک)
بهشون نزدیک شدن و سلام دادن ، اما ضربان قلب هوسوک اصن طبیعی نبود، هوسوک ازون همه نزدیکی استرس داشت ولی دوست داشت تو همون حالت باقی بمونند .

یونگی رفت و روی صندلی نشست و با دست به هوسوک هم اشاره کرد که بیاد کنارش بشینه .

جیمین : هوسوک؟

هوسوک: بله؟

جیمین: بیا بریم برقصیم .
و اشاره به پیست رقص کرد.

هوسوک: باشه ، بریم .

هوسوک خواست بلند بشه که مچ دستاشو یونگی گرفت و رو پاش نشوندش و دهن هم از تعجب باز موند رو به جیمین گفت :
تو میخوای بری برو به هوپی چیکار داری؟

یونگی رو بقیه : آدم ندیدید؟

نامجون : آدم دیدیدم. تو رو اینجوری ندیدیم.

یونگی: ......

یونگی رو به جلو رفت و دم گوش هوسوک گفت: مین هوسوک ی امشب رو مخم نرو .

هوسوک از شدت گرما احساس کرد نمیتونه نفس بکشه ،توی ی روز توسط فردی که دوستش داشت مین هوسوک و هوپی خطا شده بود .

هوسوک از روی پای یونگی پاشد و رو بهش گفت:

ما که به جز ازدواج اجباری نسبتی باهم نداریم مشکلت با رقصیدنم چیه؟

یونگی: دلم نمیخواد بزنم چشم چند نفرو در بیارم.

هوسوک: ببین لازم نیست بزنی چشم بقیه رو دربیاری‌ مردم همیشه جرت و پرت میگن.

هوسوک دست جیمین رو گرفت و رفتن .و چشم غره های ویکوک رو نادیده گرفتن.
شروع به رقصیدن کردن و هماهنگی شون فوق العاده بود .
یونگی سعی کرد به اعصابش مسلط باشه و برا اینکه مطمئن شه کسی پشت سر برادرش و همسرش کصشعر نمیگه نزدیک رفت و خداروشکر همه چی رو به راه بود ،
کمی بعد رقصشون تموم شد همه براشون دست زدن و محوشون شده بدون ، هوسوک خداروشکر کرد که یونگی تا اون لحظه با کسی دعوا نکرده بود.
که یکهو یکی از بین جمعیت داد زد :

هی تو سنجاب ، شبی چند ؟

یونگی با شنیدن این جمله جوشیدن خون رو تو بدنش احساس کرد و همه توانش رو جمع کرد که بره یه مشت تو صورت یارو بزنه ، وقتی به یارو رسید هوسوک رو دید که پاهاشو دور یارو گذاشته و افتاده روش و داره مشت میزنه و مرده از شدت مشتهای امگا لبش پاره شده بود ، یونگی بعد از اینکه یارو اون حرف و زد متوجه اطرافش نشد و ندید ‌هوسوک چجوری از محل رقصیدنش که ارتفاع زیادی با زمین داشت روی اون مرد فرود اومد، تو دلش به امگا افتخار کرد و مردم رو دید که داشتن سعی میکردن اونها رو از هم جدا کنند و بعد داد زد :

هر کی نزدیکشون شه از کیر دارش میزنم.

و بعد همه عقب نشینی کردن و ترسیدن و یونگی با خونسردی داشت الکلشو میخورد و مدتی بعد زمانی که احساس کرد یارو به اندازه ی کافی مشت خورده اومد نزدیک هوسوک با آرامش بلندش کرد و .....................

_________________________________

خدایی حمایت کنید من مدرسه ام زودتر شروع شده و به سختی اپ میکنم

اجبار/سپWhere stories live. Discover now