و با چشم دنبال جیمین گشت و بلاخره پیداش کرد ، علاوه بر جیمین بقیه هم اونجا بودن .( همون، نامجین و ویکوک)
بهشون نزدیک شدن و سلام دادن ، اما ضربان قلب هوسوک اصن طبیعی نبود، هوسوک ازون همه نزدیکی استرس داشت ولی دوست داشت تو همون حالت باقی بمونند .یونگی رفت و روی صندلی نشست و با دست به هوسوک هم اشاره کرد که بیاد کنارش بشینه .
جیمین : هوسوک؟
هوسوک: بله؟
جیمین: بیا بریم برقصیم .
و اشاره به پیست رقص کرد.هوسوک: باشه ، بریم .
هوسوک خواست بلند بشه که مچ دستاشو یونگی گرفت و رو پاش نشوندش و دهن هم از تعجب باز موند رو به جیمین گفت :
تو میخوای بری برو به هوپی چیکار داری؟یونگی رو بقیه : آدم ندیدید؟
نامجون : آدم دیدیدم. تو رو اینجوری ندیدیم.
یونگی: ......
یونگی رو به جلو رفت و دم گوش هوسوک گفت: مین هوسوک ی امشب رو مخم نرو .
هوسوک از شدت گرما احساس کرد نمیتونه نفس بکشه ،توی ی روز توسط فردی که دوستش داشت مین هوسوک و هوپی خطا شده بود .
هوسوک از روی پای یونگی پاشد و رو بهش گفت:
ما که به جز ازدواج اجباری نسبتی باهم نداریم مشکلت با رقصیدنم چیه؟
یونگی: دلم نمیخواد بزنم چشم چند نفرو در بیارم.
هوسوک: ببین لازم نیست بزنی چشم بقیه رو دربیاری مردم همیشه جرت و پرت میگن.
هوسوک دست جیمین رو گرفت و رفتن .و چشم غره های ویکوک رو نادیده گرفتن.
شروع به رقصیدن کردن و هماهنگی شون فوق العاده بود .
یونگی سعی کرد به اعصابش مسلط باشه و برا اینکه مطمئن شه کسی پشت سر برادرش و همسرش کصشعر نمیگه نزدیک رفت و خداروشکر همه چی رو به راه بود ،
کمی بعد رقصشون تموم شد همه براشون دست زدن و محوشون شده بدون ، هوسوک خداروشکر کرد که یونگی تا اون لحظه با کسی دعوا نکرده بود.
که یکهو یکی از بین جمعیت داد زد :هی تو سنجاب ، شبی چند ؟
یونگی با شنیدن این جمله جوشیدن خون رو تو بدنش احساس کرد و همه توانش رو جمع کرد که بره یه مشت تو صورت یارو بزنه ، وقتی به یارو رسید هوسوک رو دید که پاهاشو دور یارو گذاشته و افتاده روش و داره مشت میزنه و مرده از شدت مشتهای امگا لبش پاره شده بود ، یونگی بعد از اینکه یارو اون حرف و زد متوجه اطرافش نشد و ندید هوسوک چجوری از محل رقصیدنش که ارتفاع زیادی با زمین داشت روی اون مرد فرود اومد، تو دلش به امگا افتخار کرد و مردم رو دید که داشتن سعی میکردن اونها رو از هم جدا کنند و بعد داد زد :
هر کی نزدیکشون شه از کیر دارش میزنم.
و بعد همه عقب نشینی کردن و ترسیدن و یونگی با خونسردی داشت الکلشو میخورد و مدتی بعد زمانی که احساس کرد یارو به اندازه ی کافی مشت خورده اومد نزدیک هوسوک با آرامش بلندش کرد و .....................
_________________________________
خدایی حمایت کنید من مدرسه ام زودتر شروع شده و به سختی اپ میکنم
YOU ARE READING
اجبار/سپ
Fanfictionکیم هوسوک پسری که خیلی وقت بود عاشق عوضی ترین آدمی که میشناخت شده بود ولی کسی ازین موضوع چیزی نمیدونست چی میشه اگه آقای مین بخاطر جمع کردن گند کاری پسرش ، یونگی و هوسوک رو مجبور به ازدواج کنه؟! کاپل اصلی:سپ کاپل فرعی: ویمینکوک،نامجین پایان یافته