پارت ۵

107 19 5
                                    


سلامی مجدد

————————

هوسوک:

با اینکه اتاق من طبقه ی بالا بود و اتاق اونها طبقه ی پایین اما صدای سکسشون کل خونه میپیچید و تا شب ادامه داشت و دیگه ساعت نزدیک ۳ صبح بود و بلاخره انگار کارشون تموم شده بود و من تونستم با سردرد کمی بخوابم.

با صدای زنگ ساعت از خواب پاشدم خستگی از سر و روم میبارید بخاطر اونا نتونسته بودم خوب بخوابم و عصبانی بودم و رفتم حموم و میکاپ کردم و لباس پوشیدم و آماده رفتن بودم و سه جین و یونگی رو دیدم که دارن صبحانه میخورن یونگی منو دید و

داد زد: ببین برام اهمیتی نداره دانشگاه یا هر قبرستونی که میخوای بری نمیتونی با این لباسات بری ، نمیخوام بگن انگاش هرزه اس.

هوسوک:امگات هرزه اس ولی خداروشکر من امگات نیستم و با دست به سه جین اشاره کردم.

یونگی اعصبانی شد و گفت: بسته امروز دانشگاه نمیری تا یاد بگیری چجوری رفتار کنی ، اگه بشنوم از خونه رفتی بیرون قلم پا تو خورد میکنم و من دارم میرم شرکتم و اگه به امگام آسیبی بزنی اینجا دیگه جای تو نیست!

نیشخندی زدم و سمت اتاق رفتم

چند ساعت بعد:

چند ساعت گذشته بود و الانا باید یونگی میومد گرم فکر بودم که احساس کردم یکی صدام میکنه به سمت پله ها رفتم وقتی رسیدم سه جین رو دیدم که یه گلدون دستش بود و گلدون رو انداخت رو زمین و تیکه های مختلف گلدون تو سالن پخش شد و بعد سه جین رو بهم گفت:

چی میشه یونگی فکر کنه میخواستی منو بکشی؟

یکی از تیکه های شکسته گلدون رو برداشت و تو دستش فرو کرد و من داد زدم: توووووووو چهههههه غلطییییی میکنییییی؟
سریع شیشه رو ازش گرفتم ، همون لحظه در توسط یونگی باز شد و مارو تو اون حالت دید، اون حتی نداشت توضیح بدم ، سریع به دکتر زنگ زد و بعد از موهام گرفت منو برد طبقه بالا و درو روم قفل کرد. ساعت نزدیکهای ۱۰ شب بود و حدس میزنم تا الان باید سه جین به هوش اومده باشه در باز شد و یونگی با چشمای خونی اومد و به نظر میرسید سه جین دروغاشو تحویل داده اومد تو از موهام گرفت و جلو در ورودی رفتیم و سه جین با نیشخند نگاه میکرد و یونگی به جیغام اهمیتی نمیداد و از خونه پرتم کرد بیرون
و گفت: بهت هشدار داده بودم، به نظرم خوبه تا صبح بیرون بمونی هرزه . نیشخندی زد و درو بست.
ناراحت بودم و قلبم شکسته بود غرورم خورد شده بود و یونگی هم تو هر موقعیتی هرزه صدام میکرد ، نگاهی به تیپ و قیافم کردم صبح بخاطر دانشگاه هم لباس های خوبی داشتم و هم میکاپم مونده بود نیشخندی زدم و گفتم : حالا که اون آنقدر اسرار داره هرزه ام نظرش چیه هرزه واقعی رو نشونش بدم ؟ هه!
اولین کلاب تا اونجا یک ساعت فاصله داشت و اون موقع شب تاکسی هم نبود و ماشینم نیاورده بودم پس تصمیم گرفتم پیاده برم به امید اینکه یک کلاب پیدا کنم بعد یک ساعت چشمم به یک کلاب خورد وارد شدم و نگهبان اسمم و اطلاعاتمون خواست منم گفتم : مین هوسوک
باشنیدم اسمم و فامیلیم تعجب کرد اما سعی کرد نشون نده.
تا صحنه ی رقص رو دیدم رفتم و شروع کردم به رقصیدن

یونگیpov:
سه جین رو رسوندم خونه میخواستم پیش خودم بمونه اما اون قبول نکرد.
با خودم میگفتم فکرشم نمیکردم هوسوک همچین کاری کنه همینجوری که اتفاقات فکر میکردم که صدای زنگ گوشیم‌ شنیدم
نگهبان کلابی بود که همیشه میرفتم جواب دادم:

یونگی:بنال

...:آقا ببخشید مزاحم شدم ولی یکی با اسم مین هوسوک اینجاست گفتم شاید نسبتی با شما-

یونگی: مین هوسووککک؟ مرتیکه حواست بهش باشه الان میام اونجا.

به سمت ماشینم رفتم و سوار شدم با سرعت نور رانندگی میکردم

وقتی به اونجا رسیدم رایحه ی آشنایی رو حس کردم صدای چند تا مرد هم میومد که میگفتن:
اون امگا واقعا.........

حتی با فکر اینکه تا صبح توش بکوبمم شق میکنم

رفتم جلو تر و هوسوک رو رو صحنه دیدم عصبانی شدم وقتی فهمیدم اونا در باره ی هوسوک اینجوری حرف میزدن عصبانی شدم رفتم سمت پسر ها و یه مشت به هر کدوم زدم و‌سعی کردن منو بزنن ولی نتونستن بعدم با عصبانیت دست هوسوک رو گرفتم و  بردم و سوار ماشین کردم :

هوسوک:

تو کل مسیر حرف نزدیم معلوم بود خیلی تو تلاشه خودشو کنترل کنه فرمون های عصبانیتش توی ماشین پخش شده بود . راه انگار طولانی شده بود،  یکم بعد جلو خونه پارک کرد و گفت:
پیاده شو.

گفتم : پیاده نمیشم .

یونگی: خودت نمیخوای خوب باهات تا کنم اومد سمت شاگرد دستمو گرفت و سعی کرد ببره ولی نتونست بزور بغلم کرد و وارد خونه شدیم منو گذاشت زمین و دستمو گرفت و بزور منو برد سمت اتاق کارش منو انداخت تو اتاق و خودشم اومد تو که آروم به سمت میز هلم داد دستاشو دو طرفم گذاشت  و با یه دستش کل وسایل رو ریخت زمین و

یونگی: ببین ی بار ازت میپرسم اونجا چه غلطی میکردی؟

هوسوک: منم ی بار جواب میدم به تو چه؟

یونگی: میپرسم امگا. منو تو ازدواج کردیم.

هوسوک: ازدواج کردیم ؟ هه اولا اینکه  ما ازدواجمون واقعی نیست و تو میتونی با سه جین باشی و ناله اتون کل خونه رو بردار ولی من نمیتونم برم کلاب؟

مکث کرد و ادامه داد

چی شد مین یونگی ؟ نمیدونستی تصور کنی با یکی باشم ها؟ یا یکی رو ببوسم؟ لباش رو لمس کنم؟

یونگی: جانگ هوسوک یک کلمه دیگه ادامه بدی پشیمونت میکنم.

توجهی نکردم و همینجوری داشتم ادامه میدادم،

که چشمای  یونگی رو دیدم و ترسیدم و همون لحظه محکم لبام و گرفت و وحشیانه شروع کرد به بوسیدن.

اجبار/سپDonde viven las historias. Descúbrelo ahora