پارت۱۱

108 17 5
                                    


یونگی هوسوک رو گرفت و بلند کرد و تو ماشین گذاشت.
و بعد خودش سوار ماشین شد و شروع به حرکت کرد.

یونگی: تو به من گفتی دعوا نکنم ولی خودت ماشاالله به جای منم طرفه زدی.

هوسوک: کمش هم بود .

یونگی: اره..

هوسوک: یونگی سریع برو خونه.

یونگی: خب دارم میرم دیگ.

هوسوک: سریع تر

یونگی:چرا؟ چیزی شده؟

هوسوک :فک کنم دارم میرم تو هیت.

یونگی: باشه ، باشه آروم باش ، دارو میخوای؟

هوسوک: اره ، خونه دارم

کمی بعد جلوی خونه  از ماشین پیاده شدند، هوسوک سریع به سمت خونه دوید و وارد اتاق شد  ، یونگی وارد اتاق شد و هوسوک رو دید که داشت سعی میکرد به سمت حموم بره.

هوسوک: یونگی برو بیرون.

یونگی: نمیتونم ، حالت بده چرا نمیفهمی؟

هوسوک : من متوجهم در اصل تو نمیفهمی اینجا بودنت برا جفتمون بده.

یونگی: بزار کمکت کنم.

هوسوک : تو امگا داری.

یونگی: کیر تو امگام.

یونگی گفت و نزدیک هوسوک شد کمرش گرفت و محکم به خودش چسبوند فاصله ی صورتاشون فقط چند اینچ بود که بونگی همون چند اینچ رو هم از بین برد و لباس هوسوک رو به دندون گرفت و وحشیانه شروع به بوسیدن کرد.

( اسمات)

یونگی همونجوری که هوسوک رو میبوسید رو تخت انداختش و یه لحظه لباش رو ول کرد تا هر دو نفس بکشند و بعد روش خیمه زد و دو باره لبهاشو به دندون گرفت و در همون حین دستش سمت دکمه های لباس  هوسوک  رفت و دکمه هارو از جا کند و لباس رو پاره کرد.

با دستاش به بدن هوسوک دست میزد و ماهرانه دستاش رو رو بدنش میکشید و با لباش لباش رو میبوسید لحظه از هم فاصله گرفتند و بعد شلوار هوسوک رو از تنش در آورد و دیک خودشو بیرون آورد و به دیک شق کرده اش نگاهی کرد و اه بلندی کشید و جیهوپ وحشت زده به دیکش نگاه کرد و گفت :

مرتیکه من غلط کردم اصن.

یونگی: خفه شو و برگرد .

یونگی انگشت اولشو وارد کرد و هوسوک ناله ی آرومی کشید و به ترتیب انگشت های دیگه رو وارد کرد و بعد چند دقیقه انگشت هاشو و خارج کرد و هوسوک نفس عمیقی کشید و بعد دیک شق شده شو وارد کرد .

هوسوک: یونگی ، اونو خارج کن مرتیکه.

یونگی: هیش بیبی عادت میکنی.

هوسوک: یا درش.. میاری .. یا بلند میشم و .. مثل سگ میگامت.

یونگی: فعلا بپا گاییده نشی.. بعد اگه تونستی منم بگا سنجاب .

هوسوک: کیر توت مین یونگی.

یونگی: منم دوست دارم.

یونگی به ضربه زدناش ادامه داد تا بلاخره داخل هوسوک کام شد و بعد هوسوک داشت به خواب میرفت که

یونگی: بچه نخواب.

هوسوک :ولم کن یونگ ، بزار بخوابم .

یونگ: میخوای همینجوری بخوابی عزیزم پاشو بریم حموم.

هوسوک:.........

یونگی که دید چاره ای نداره خودش رفت هوسوک رو بغل کرد بوسه ی آرومی رو پیشونیش گذاشت و وان رو پر کرد و از گرم بودن آب مطمئن شد هوسوک رو تو وان گذاشت و شروع به شستنش کرد .

هوسوک رو بغل کرد و رو تخت گذاشت و بعد ملافه ها رو عوض کرد و شروع به ماساژ دادن هوسوک کرد و ماهرانه ماساژش میداد بعد قرص بهش داد تا مطمئن شه امگا فردا تو پرواز هیچ دردی نمیکشه و نزدیکای ساعت ۵ صبح بغلش کرد و کنارش خوابید . ( یونگی زیادی جنتلمن شداا)

خداییش حمایت کنید اخه حمایت که نمیکنید احساس میکنم بد مینویسم جدی

اجبار/سپWhere stories live. Discover now