یونگی هوسوک رو گرفت و بلند کرد و تو ماشین گذاشت.
و بعد خودش سوار ماشین شد و شروع به حرکت کرد.یونگی: تو به من گفتی دعوا نکنم ولی خودت ماشاالله به جای منم طرفه زدی.
هوسوک: کمش هم بود .
یونگی: اره..
هوسوک: یونگی سریع برو خونه.
یونگی: خب دارم میرم دیگ.
هوسوک: سریع تر
یونگی:چرا؟ چیزی شده؟
هوسوک :فک کنم دارم میرم تو هیت.
یونگی: باشه ، باشه آروم باش ، دارو میخوای؟
هوسوک: اره ، خونه دارم
کمی بعد جلوی خونه از ماشین پیاده شدند، هوسوک سریع به سمت خونه دوید و وارد اتاق شد ، یونگی وارد اتاق شد و هوسوک رو دید که داشت سعی میکرد به سمت حموم بره.
هوسوک: یونگی برو بیرون.
یونگی: نمیتونم ، حالت بده چرا نمیفهمی؟
هوسوک : من متوجهم در اصل تو نمیفهمی اینجا بودنت برا جفتمون بده.
یونگی: بزار کمکت کنم.
هوسوک : تو امگا داری.
یونگی: کیر تو امگام.
یونگی گفت و نزدیک هوسوک شد کمرش گرفت و محکم به خودش چسبوند فاصله ی صورتاشون فقط چند اینچ بود که بونگی همون چند اینچ رو هم از بین برد و لباس هوسوک رو به دندون گرفت و وحشیانه شروع به بوسیدن کرد.
( اسمات)
یونگی همونجوری که هوسوک رو میبوسید رو تخت انداختش و یه لحظه لباش رو ول کرد تا هر دو نفس بکشند و بعد روش خیمه زد و دو باره لبهاشو به دندون گرفت و در همون حین دستش سمت دکمه های لباس هوسوک رفت و دکمه هارو از جا کند و لباس رو پاره کرد.
با دستاش به بدن هوسوک دست میزد و ماهرانه دستاش رو رو بدنش میکشید و با لباش لباش رو میبوسید لحظه از هم فاصله گرفتند و بعد شلوار هوسوک رو از تنش در آورد و دیک خودشو بیرون آورد و به دیک شق کرده اش نگاهی کرد و اه بلندی کشید و جیهوپ وحشت زده به دیکش نگاه کرد و گفت :
مرتیکه من غلط کردم اصن.
یونگی: خفه شو و برگرد .
یونگی انگشت اولشو وارد کرد و هوسوک ناله ی آرومی کشید و به ترتیب انگشت های دیگه رو وارد کرد و بعد چند دقیقه انگشت هاشو و خارج کرد و هوسوک نفس عمیقی کشید و بعد دیک شق شده شو وارد کرد .
هوسوک: یونگی ، اونو خارج کن مرتیکه.
یونگی: هیش بیبی عادت میکنی.
هوسوک: یا درش.. میاری .. یا بلند میشم و .. مثل سگ میگامت.
یونگی: فعلا بپا گاییده نشی.. بعد اگه تونستی منم بگا سنجاب .
هوسوک: کیر توت مین یونگی.
یونگی: منم دوست دارم.
یونگی به ضربه زدناش ادامه داد تا بلاخره داخل هوسوک کام شد و بعد هوسوک داشت به خواب میرفت که
یونگی: بچه نخواب.
هوسوک :ولم کن یونگ ، بزار بخوابم .
یونگ: میخوای همینجوری بخوابی عزیزم پاشو بریم حموم.
هوسوک:.........
یونگی که دید چاره ای نداره خودش رفت هوسوک رو بغل کرد بوسه ی آرومی رو پیشونیش گذاشت و وان رو پر کرد و از گرم بودن آب مطمئن شد هوسوک رو تو وان گذاشت و شروع به شستنش کرد .
هوسوک رو بغل کرد و رو تخت گذاشت و بعد ملافه ها رو عوض کرد و شروع به ماساژ دادن هوسوک کرد و ماهرانه ماساژش میداد بعد قرص بهش داد تا مطمئن شه امگا فردا تو پرواز هیچ دردی نمیکشه و نزدیکای ساعت ۵ صبح بغلش کرد و کنارش خوابید . ( یونگی زیادی جنتلمن شداا)
خداییش حمایت کنید اخه حمایت که نمیکنید احساس میکنم بد مینویسم جدی
YOU ARE READING
اجبار/سپ
Fanfictionکیم هوسوک پسری که خیلی وقت بود عاشق عوضی ترین آدمی که میشناخت شده بود ولی کسی ازین موضوع چیزی نمیدونست چی میشه اگه آقای مین بخاطر جمع کردن گند کاری پسرش ، یونگی و هوسوک رو مجبور به ازدواج کنه؟! کاپل اصلی:سپ کاپل فرعی: ویمینکوک،نامجین پایان یافته