6

163 26 26
                                    

صبح که بیدار شدم جنی با یه نامه‌ای که داخلش نوشته بود"من باید برم مدرسه و دلم نمیومد بیدارت کنم. هروقت کارم تمام شد بهت زنگ میزنم، مراقب خودت باش و روز خوبی داشته باشی" رفته بود.
احساس گیجی دارم و همه چیز برام جدیده من هیچوقت همچین آدمی نبودم، زیاد سخت نمیگرفتم و دنبال رابطه‌های پیچیده نمی‌رفتم، مخصوصا الان که تو اوج جوونی و زیبای‌هستم.
اما خب شاید جنی یه تجربه جدید باشه؟ یا شاید باید ولش کنم بره؟
صدای در زدن پشت سرهم از فکرکردن کشیدم بیرون.
مطمئنم رزیه چون نه کسی آدرس خونمو داره و هیچ احمقی ساعت ده صبح پا نمیشه بیاد خونه مردم.
در رو که باز کردم رزی با یه لبخند ناخوشایند بهم سلام داد: به به صحبت بخیر لیسایا چطوری؟ خواب بودی نه؟ از قیافت معلومه چه زندگی مسخره‌ای داریا آدم باید صبح زندگی‌کنه.
فقط با یه لبخند ملایم نگاهش کردم نمی‌خواستم بزنم تو ذوقش و بگم فقط یه احمق از صبح لذت میبره.
+بیا تو رزی خوش‌اومدی، امیدوارم صبحونه نخورده باشی چون گشنمه و تو مسئول صبحونه‌ای.
رزی وارد خونه شد و کیف‌شو گذاشت روی اپن.
آروم نشستم روی میز و نگاه کردم داره تخم‌مرغ‌هارو از یخچال در میاره. احساس کردم میخاد یه حرفی بزنه ولی نمیگه.
+بگو رزی هرچی میخای بگو لطفا.
بدون اینکه نگاهم‌کنه مشغول درست کردن غذا بود، خسته‌تر از این بودم که بهش بگم وسایل کجاست مطمئنم خودش پیدا میکنه. خیلی بده که امیدوارم ظرفای دیشب رو بشوره؟
_میدونی لیسا مادرت الان نزدیک یک هفته‌اس داره بهم زنگ میزنه منم مشغوله زندگی شخصیم بودم، جیسو یکم بدعنق شده چون از کارش اخراج شده و خب منم مجبورم بیشتر کار کنم تو اون شرکت مسخره، پشت کامپیوتر نشستن آدم رو خسته میکنه واقعا. برای همین نتونستم زودتر بیام پیشت و ببینمت، مادرت اصرار داشت آدرس خونتو بدم ولی ندادم‌چون میدونستم چقد از اون زن بدت میاد ولی هرچقدر بدت میاد بهرحال مادرته و نگرانته اینطور نیست؟ نمیشه حداقل بهش زنگ بزنی؟

حالا میفهمم چرا بدون اینکه بهم‌نگاه کنه این حرفارو می‌زد می‌ترسید از دیدن واکنشم، یه جورایی باورم نمیشه داره اینارو میگه بهرحال اون از دبیرستان بامن دوست بود و با چشم خودش دید من چقدر برای این زن اذیت شدم.

+برای جیسو متاسفم اگر شد میام میبینمش و خب اول صبح اومدی این چرت و پرت‌هارو تحویلم بدی؟
_گوش کن لیس..
بین حرفش پریدم:
نه تو گوش کن رزی تو در تک تک لحظاتی که این زن من‌‌رو اذیت کرد بودی، بخاطر مشکلات با دوست‌پسراش، اعتیاد به الکلش و و هزاران چیز دیگه چطور میتونی بهم بگی ببخشمش؟
رزی تخم مرغ سرخ شده روز گذاشت روبروم و آروم نشست کنارم :حق داری متاسفم این‌بار که باهام تماس گرفت بهش میگم خبری ازت ندارم خوبه؟ بیخیال این حرفا چخبره؟ این هفته چیکارا کردی‌؟

+کار خاصی نکردم. یکم درگیر نمایشگاه بودم و خب با یه دختر جدید آشنا شدم اسمش جنیه، جنی روبی جین 29 سالشه و خب یه بچه داره که پنج سالشه.. بنظرت ادامه داد باهاش درسته رزی؟ خیلی گیج شدم،‌میدونی که آدم مسئولیت پذیری نیستم‌ و خب فقط یه هفته‌اس آشنا شدیم.

رزی با تعجب نگاهم می‌کرد، بعد یک دقیقه سکوت شروع کردم غذا خوردن و رزی شروع کرد حرف زدن: خب لیسا من جنی رو ندیدم و نمیدونم چطور آدمه ولی اینکه تصمیم‌گرفت تو یک هفته آشنایی بهت بگه بچه داره حتما با آدمای دیگه به مشکل خورده درمورد این موضوع قطعا قرار نیست مسئولیت بچه‌اش رو بده به تو. جدا از اینا حتی اگر رابطه جدی پیش رفت اگر حس کردی آماده نیستی میتونی بهش بگی همین و بیخیال اختلاف سنی میدونی که منو جیسوهم هشت سال اختلاف سنی داریم.
شاید یه رابطه جدی چیزیه که بهش نیاز داری اینطور فکر نمیکنی؟

بازهم اون لبخند درخشان رزی، بعضی وقتا واقعا اذیت کننده میشه ولی خب همیشه کنارمه براش مهم نیست آدم خوبی باشم یانه.
آروم سرمو رو شونش گذاشتم.
+مرسی رزی. دوست داری امشب بیای خونمون با جیسو؟ به جنی میگم بیاد اگر تونست. بعد از ساعت هشت البته چون باید به کارای گالری برسم.

_اره حتما جیسوم‌یکم‌نیاز داره آدم دورش باشه و خوشحال میشم جنی‌هم ببینم.








خب طولانی بود. دیگه نمیدونم امیدوارم لذت ببرید.
اینکه با اسم خودم داستان می‌نویسم خیلی بهم استرس میده امیدوارم هیچکس پیداش نکنه.

blue car Where stories live. Discover now