8

142 21 17
                                    

                                                         جیسو و رزی.

رزی آروم دستش رو روی موهای جیسو کشید ولی برای جیسو واقعا مهم نبود، اگر حوصله داشت قطعا بهش میگفت گمشه ولی حتی حوصله‌ی این‌هم نداشت.

+غمگینی عزیز زیبا، چرا این شکلی شدی تو؟
 
چرا این شکلی شده؟ شاید چون زنی که عاشقشه داره کارای کثیف میکنه با یه آدم غریبه که به زور میشناسه و اون؟ مجبورم‌ رزی رو تحمل کنه!.

_غمگین نیستم رزی فقط یکم خسته و مستم.

+خسته‌ و مستی؟ یا کونت از اینکه لیسا تورو نمیکنه سوخته‌؟

رزی معمولا به جیسو به این خشونت رفتار و صحبت نمی‌کرد ولی امشب؟ با بهتر بگم این یک ماه خیلی بیش از اندازه بهش فشار اومده بود.
جیسو با عصبانیت تمام از جاش بلند شد و شروع کرد تف کردن تمام حرف‌هاش.

_چرا یه جور رفتار میکنی انگار بهت دروغ گفتم؟ من از اولشم گفتم بهت احساسی ندارم و عاشق لیسام! خودت کصشعر گفتی، "من جای هردومون دوستت دارم برام مهم نیست اگه از رفیق صمیمیم خوشت میاد"
همین رزی میبینی؟ خودت گند زدی!!!
رزی، رزی بیچاره با تمام غمی که داشت به جیسوی‌عصبی نگاه می‌کرد،‌ شروع کرده بود به قدم زدن داخل‌خونه، قدم زدن همیشه آرومش می‌کرد.
رزی یه نخ سیگار روشن کرد و سعی کرد جلوی اشکش رو بگیره، چه میکرد؟ عاشق بود، از کودکی عاشق جیسو بود، عاشق اون بچه کوچکی که با دست و پاهای کوچکش از رزی آبنبات می‌خواست.
حتا الان‌هم عاشق بود، عاشق این زن عصبی و مست که له‌له میزد برای فرد دیگه‌ای...
چطور به این کثافت کشیده شد‌رزی؟
شاید باید همون شبی که سکس کردن و اسم لیسا رو بجای رزی میگفت می‌ذاشت و می‌رفت.
شاید وقتی جیسو با وقاحت گفت که اون‌رو میخواد ولی عاشقش نیست در عوض عاشق لیساست می‌ذاشت میرفت؟
نمی‌توانست این زن دیگه بخشی از وجودیت و هستیش بود کجا میرفت؟..

+جیسو، زیبای نازم بشین لطفا بشین ببخشید نباید ناراحتت میکردم.

جیسو آرام کنار اون نشست و به پنجره ربرویشون زل زد، چقد زود گذاشت!! حالا دیگه نزدیک صبح بود و هوا روشن می‌شد.
جیسو گریه کرد، رزی سیگار رو خاموش کرد و اشک‌های زنی ‌که عاشقش بود رو پاک کرد، چی بدتر از اشک‌های آدمی که دوست داری میتونه باشه؟  اشک‌های که هیچکاری نمیتونی برای تمام شدنشون انجام بدی؟

+من لیسا نیستم، ولی قسم میخورم به مسیح که چنان عاشقتم که برات هرکاری‌میکنم، آدم‌میکشم، خودم رو میکشم فقط بهم دستور بده.

جیسو سرش رو از شونه‌ رزی برداشت و با چشمای اشکی به رزی خیره شد.

_هرکاری میکنی؟ پس کمکم کن لیسا رو به دست بیارم.







چقد این قسمت بار احساساتی داشت برای خودم:))
سبحانه الله امیدوارم خوب بوده باشه.

blue car Where stories live. Discover now