4

131 26 16
                                    

آیا کسی هست این فف رو بخونه؟؟؟
سلاممم....

.

نگاهش بین تهیونگی که برای عکاس‌ها ژست می‌گرفت و آیپد دستش مدام در گردش بود و برنامه‌های هفته پیش‌رویی که مدل معروف، داشت رو با دقت بررسی می‌کرد که علاوه بر شلوغیه تایم‌هاش، زمانی برای خوشگذرونی نداشته باشه.
اون عوضیه بیمار، با اصرار و نظارت خودش تو این چند روز سالم زندگی کرده بود و برای همون سلامتش، جونگکوک تموم مدت مثل چشمهاش مراقبش بود تا اشتباهی نکنه و با دوستهای بدتر از دشمنش دمخور نشه!

- آقای جئون قهوه میل دارید؟

صدای آهسته‌ای که از طرف دیگه‌اش شنید باعث شد برگرده به سمت چپ و پسر جوون و مو قهوه‌ای که داخل دستاش دو کاپ قهوه بود، ببینه.

_ ممنون جک... واقعا بهش نیاز داشتم.

جک لبخندی به مدیربرنامه‌ی مقابلش زد و قهوه‌ای که داخلش شیر داشت رو بهش تقدیم کرد. از نظرش اون پسر آسیایی واقعا کیوت و خوشگل بود و با توجه به مهربونی که جزوی از اخلاقیاتش به حساب می‌اومد، همه‌ی اطرافیانش رو به خودش جذب می‌کرد؛ البته در ظاهر!

- قابلی نداشت.

چشمک زدن جک و بعد هم رفتنش به سمت دیگه‌ای جونگکوک رو برای چند ثانیه تو افکار بی‌سرو‌ته غرق کرد اما با اومدن ایمیل جدیدی که قرارهای تهیونگ رو از طرف شرکت تایید کرده بودن، حواسش رو دوباره به کارش برگردوند و متوجه شد از رستورانی که برای ظهر رزرو کرده ساعتی که شلوغی کمتری داشت براش پیشنهادی فرستاده و جونگکوک کاملا راضی بود که می‌تونه دو روز قبل از سفری که برنامه‌اش رو ریخته، حسابی به شکم تهیونگ برسه و پسر سربه‌هواش‌ رو سیر نگه داره.

جرعه‌ای از قهوه شیرینش نوشید و لیست مهمون‌هایی که قرار بود شب داخل رستوران تازه باز شده‌ی یکی از سلبریتی‌ها برای توجه و تبلیغ، شرکت بکنند، چک کرد و تقریبا مطمئن شد تا اون آدمهای به ظاهر ساده قرار نیست صمیمیتی آسیب‌زا با تهیونگ داشته باشند! البته اگر جذابیت بیش‌ازحد مدلِ مرد رو که توانایی جذب هر زنی رو داشت، نادیده بگیریم!

_ من تشنمه...

صدای تهیونگ اون رو از عالمی که درگیرش بود به سختی بیرون کشید و با سر تکون دادن فورا بطری آب رو برداشت و به طرفش رفت که تهیونگ خودش رو زودتر به پشت صحنه رسوند تا عطشش رو رفع کنه.

_ کارمون کی تموم میشه؟

جونگکوک بعد از چشم گرفتن از گلای سرخی که روی پیراهن سیاه رنگ تهیونگ طراحی کرده بودن و بنظر واقعی می‌اومدن، به صورت میکاپ شده‌اش چشم دوخت. بوی رز همه‌ی مشامش رو انگار تسخیر کرد...

_ تقریبا آخرشه، برات صبحانه بگیرم؟

تهیونگ با تحویل دادن بطری خالی شده به جونگکوک سرشو برای تایید تکون داد و با نارضایتی و کم‌صبری که بخاطر موقعیت خودش و لباساش بود، چندتا فحش زیر لب زمزمه کرد تا فقط مدیر برنامه‌اش بشنوه.

Lost |Vkook|Where stories live. Discover now