🖤PT=11🤍

650 85 34
                                    

از لحظه ای که نفس کشیدی،تا لحظه ای
که نفس میکشم ماله منی.
.
.
.
.
.

×یعنی چی شد؟چرا اونطوری شده؟

جیمین با خودش غرغر میکرد و آلفای خستش به این فکر میکرد اگه حال امگای آلفاشون بد بود الان زنده نبودن پس جای شکرش باقیه.

÷عزیزم آلفا گوشای خیلی خیلی،تاکید دارم که خیلی تیزی داره،اگر بخواد می‌تونه خیلی از صدا ها از فاصله های خیلی دور بشنوه....پس راجب امگاش چیزی نگو تا نیومده. برای امروز بسمه.

یونگی حرفش رو تموم مرد و از روی مبل راحتی بلند شد.

سمت آشپزخونه رفت تا درخواست قهوه کنه.

جیمین خسته نق زد.

×من خستمممههه...خواب دارم....

صدای یونگی که بلند شدن بود تا به گوش پسر برسه جوش هاشو پر کرد

÷همین طبقه راهروی سمت راست،اتاق در طلایی،برو اونجا.

جیمین فورا بلند شد و سمت اتاقی که بهش گفته شده بود رفت.

صدای موبایل یونگی بلند شد و با دیدن اسم مخاطب ابرویی بالا انداخت.

وزیر کشور دیگشون.

√مین یونگی.

÷وزیر کیم.

√به آلفا زنگ زدن جواب ندادن...کار مهمی دارم...و اینکه میخوام با برادرم صحبت کنم.

.
.
.
.
.
.

جونگکوک همون طوری که به تاج تخت تکه داده بود و پسرش رو در آغوشش میفشرد و ماساژش میداد گردن رو هم می‌بوسید و میبویید تا بتونه به گرگ بی عقلش رو آروم کنه .

با صدای هومی که پسرش کشید بوسه اخر رو به گوشش زد و شکم کوچولو و نرمالوشو که به واسطه ی کمپرس گرم شده بود دست کشید.

تهیونگ آروم لایه پلک های خسته و بی حالش رو باز کرد و با حس رایحه آتش مرد بدنش رو گرم کرد.

جونگکوک هم با شیرین تر شدن رایحه یاس پسر گوشه لب هاش محو بالا رفتن.

_یه نفر خیلی خسته بوده؛با اینکه همش خواب بوده!

تهیونگ با تیکه‌ی مرد توجه نکردن و عین بچه ها دنبال آغوش بیشتر از سمت مادرشون هستن دستاش رو دور بازوی مرد پیچید.

جونگکوک از شیرینی پسرش هیسی کشید و محکم روی پیشونیش رو بوسید.

با خنده ی آروم پسر جونگکوک دست زیر چونه اش انداخت و به چشمای نازش خیره شد.

اصیل زاده/noble born./KookvWhere stories live. Discover now