آسمون برخلاف روزهای قبل کاملا صاف و آفتابی بود و همین برف های سفید و ضعیف بر زمین نشسته در خیابان های سئول رو ذوب میکرد و کم کم فقط اثر واضحی از خیسی به جا میگذاشت.
مغازه و فروشگاه های بزرگ و کوچیکی که دوطرف خیابان به چشم میخورد، با تم های زمستونی و کریسمس مزین شده بودند و حس خوب جشن تولد مسیح رو به افراد رهگذر منتقل میکردند.
ماشین با سرعت مناسبی حرکت میکرد و موزیک ملایمی سکوت فضا رو شکست میداد. بکهیون مضطرب بود و این رو میشد به وضوح از گزیدن لبها و تکون شدید پاهاش فهمید. هیون جو پسر خوب و محترمی بود و بکهیون نیازی نداشت به آلفای کنارش مشکوک بشه؛ اما چانیول از این که با هیون جو حتی همصحبت هم بشه خوشش نمیاومد و بکهیون حتی زمانی که خودش رو جای آلفاش میگذاشت، بهش حق میداد و تپش قلبش به طرز غیرقابل کنترلی بالا میرفت.
هیون جو ماشینش رو کنار کافهای دور میدان پارک کرد و با لبخند از بکهیون خواست پیاده بشه و با هم وارد کافه دو طبقه دنجی که بکهیون چندباری به همراه کیونگسو و جونگین به اونجا رفته بود، شدند. فضای کافه با ریسه های طلایی و سقف و دیوار های چوبی به علاوه تابلو های بزرگ و کوچیک کلاسیک تزیین شده بود و مشتری های زیادی رو به آرامش دعوت میکرد.
هیون جو آخرین قسمت از سالن بزرگ کافه در طبقه دوم رو انتخاب کرد و زیر نگاه کنجکاو و نگران بکهیون، صندلیشون رو عقب کشید و پشت میز جا گرفت. کف دست هاش رو به هم کشید و با سفارش دو قهوه و کیک شکلاتی، پاهاش رو روی هم انداخت.
بکهیون مضطرب بود و از فرومون تند و شدید آلفا حس خوبی دریافت نمیکرد. اگر دو ماه قبل با همین پسر به این مکان میاومد، تمام سعی خودش رو برای داشتن لبخندی زیبا و فریبنده به کار میبرد و حتی رایحه شکلات نارگیل شیرینش رو با دلبری پخش میکرد تا آلفا رو به زیباییهاش جذب کنه. اما حالا فرق داشت. بکهیون با آلفای نعنایی عزیزش وارد رابطه شده بود و در مورد این اتفاق کاملا جدی بود و فکر میکرد میتونه آینده طولانی با چانیول داشته باشه.
_میتونیم زودتر بریم سراغ اصل موضوع هیون جو شی؟ باید به تکالیف و کلاسهام برسم و امشب سالگرد ازدواج والدینمه... نباید از جشنشون جا بمونم.
سالگرد ازدواج پدر مادرش نبود و هیچ تکالیفی برای انجام نداشت، کلاسهاش رو به آخرهفته موکول کرده بود و تمام روز رو کاملا بیکار بود و اگر چانیول هیچ اصراری برای این دوری سه روزه نداشت و اجازه میداد راتش رو با امگا بگذرونه، میتونست تا آخرشب باز هم خونه پارک ها بمونه.
هیون جو لبخند مغرور و درعین حال محبت آمیزی زده بود و دائما ساعتش رو چک میکرد. چند قطره عرق به وضوح روی پیشونی و شقیقهاش به چشم میخورد و بکهیون رو متعجب میکرد. چند روز گذشته هیون جو اعترافش رو بیان کرده بود و اگر چیزی با این موضوع قرار بود گفته بشه، پس هیچ قسمت سختی نداشت که پسر رو به اضطراب و تعریق بیاندازه.
YOU ARE READING
❥𝖢𝗁𝗈𝗌𝖾𝗇
Фанфик༭🦋 𝖢𝗁𝗈𝗌𝖾𝗇 ꔵ Couple: Chanbaek ꔵ Genre: Omegavers, Romance, Smut, School Life, Drama ꔵ Writers: Elsa زندگی همیشه نه به تلخی زنندهست و نه به شیرینی که حالت رو به هم بزنه. تعادل بین این دو طعم با یک عشق نوجوانانه و تازه جوانه زده باعث میشه تا د...