🍩چپتـر شانزدهم🍩

463 154 72
                                    

با لذت رشته های رامیون آماده‌اش رو هورت کشید و پاهاش رو تکون داد. برای دیدن مارک های کبودی که چانیول روی تنش گذاشته بود، بدون هیچ پوششی داخل اتاق می‌چرخید و حتی گاهی با موزیکی که از اسپیکر کوچیکش پخش می‌شد، کمرش رو تکون می‌داد و قهقهه می‌زد.

رابطه با چانیول براش لذت‌بخش بود و دوست داشت تا بتونه بار دیگه هم امتحانش کنه، با این که زمان کام شدن آلفا داخل بدنش استرس زیادی کشیده بود اما حالا خیالش بود که هیچ اتفاقی قرار نیست بیفته و اون ها همچنان می‌تونن رابطه شیرینی که دارند رو ادامه بدن.

با لبخند پهنی به پیام چانیول که می‌گفت همین الان از تمرین بوکس برگشته جواب داد و پاهاش رو روی تخت کشید. هوای بیرون سرد بود اما بکهیون با بالا بردن درجه گرمای خونه، تنها با یک باکسر توی اتاق می‌چرخید و هر چند دقیقه یک بار مقابل آینه خودش رو برانداز می‌کرد. بهتر بود برای رابطه بعدی که قرار بود با چانیول داشته باشه ست فانتزی می‌پوشید تا آلفا رو سورپرایز کنه. مطمئن بود چانیول عاشقش میشه.

روی شکمش چرخید و پاهاش رو توی هوا تاب داد. از اینستاگرام خارج شد و تصمیم گرفت چند تا فیلم برای دیت بعدیشون از نتفلیکس انتخاب کنه اما با پیام جدیدی از یک شماره ناشناس چند لحظه متوقف شد و با گیجی پیام رو باز کرد. اون شماره رو نمی‌شناخت.

"سلام بکهیون"

بدون اینکه جوابی بنویسه به صفحه چت خالی مقابلش نگاه کرد و بلافاصله پیام بعدی ارسال شد.

"بدن زیبایی داری، این طور نیست؟"

اخمی کرد و ناخودآگاه چشم‌هاش روی بدن برهنه‌اش چرخیدن. هیچ ایده‌ای نداشت که چه کسی براش پیام می‌فرستاد و امیدوار بود کیونگسو یا کیونگ‌هو برای سرکار گذاشتنش پشت این خط نشسته باشن.

بزاقش رو قورت داد و پتو رو کاملا غیرارادی روی بدنش بالا کشید. حالا از دیدن برهنگی تنش معذب شده بود و پاهای سرد و لرزانش حتی برای پایین رفتن از تخت و برداشتن شلوارش هم همکاری نمی‌کردند.

"اوه لطفا خودت رو نپوشون، همون مدلی که لخت برام می‌رقصیدی خیلی بهتر بود!"

وحشت زده نگاهش رو بالا آورد و تمام اتاق رو برانداز کرد اما هیچکس اونجا نبود و اطمینان داشت حتی هیچکدوم از دوست‌هاش هم اونجا پنهان نشدن چون کیونگسو با جونگین به ججو رفته و کیونگ‌هو هم همراه برادرش امروز سالن بود تا بهش کمک کنه.

پتو رو دور تنش پیچید و به سمت پنجره رفت. با اینکه پرده ها بسته بودن اما بار دیگه تراس و حیاط و حتی ساختمان های روبه‌رویی رو چک کرد و پرده ها رو تا انتها کشید. لامپ اتاق رو خاموش کرد و با نفس های عمیق و بلند خودش رو پشت کمد پنهان کرد.

"داری عصبیم می‌کنی بکهیون، بیا بیرون و اجازه بده ببینمت... لعنتی تو خودت نمیدونی که چه مجسمه بلورینی زیر اون همه لایه لباس پنهان کردی"

❥𝖢𝗁𝗈𝗌𝖾𝗇Where stories live. Discover now