Chapter_3

81 18 32
                                    

سئول_کره تیمارستان ووشین
ساعت :8:16_AM

به شماره روی در نگاه کرد 777.

+ چه عدد مزخرفی!

در رو باز کرد و وارد شد ....

نگاهی به اتاق انداخت .. تختی که ملافه های کهنه و تشکی زوار در رفته داشت ، به فضای اتاق نکاه کرد پنجره ای با شیشه های پلاستیکی شفاف و میله هایی که روش کشید شده بود دیوار ها نم داده بود و کاغذ دیواری های پوسیده بودن ...بی شک شبیه یه زندان بود .

با چشماش دنبال اون بیمار استسنائی گشت ..ولی نبود!

سعی کرد خونسردی خودشو حفظ کنه و با آرامش به اطراف اتاق نگاهی دوباره انداخت ولی نبود !

میخواست به پرستار بخش اطلاع بده ،ولی تا خواست از جاش تکون بخوره نفس های گرمی روی گردنش و دست های سردی روی سر شونس حس کرد.

_ جایی میخواستی بری دکتر ؟!

اگه میگفت نترسیده دروغ محض بود روانشناس واقعا اون لحظه ترسیده بود ؛ ولی خونسردی خودش رو حفظ کرد و هوفی کشید ؛

+ برو بخواب روتختت وقت دارو های صبحته.

پسر کوچیکتر اروم سرشو کج کرد و گفت :

_ عه .. نترسیدی که دکی جون.

مرد سرشو کمی کج کرد و همون جور روی اون تخته شاسی چیزی می‌نوشت بیخیال ادامه داد؛

+ نه ، از چی باید بترسم ؟

خودکار رو توی جیبش گذاشت و به سمت پسر برگشت؛

+ از تو؟؟

پسر مو خاکستری لبخند ترسناکی زد و به سمت تخت رفت و شروع به قهقهه زدن کرد ؛

_ هه هه هه .... نه خوشم اومد ازت دکی ، اولین کسی هستی که نمیترسه ؛ ولی خب... دروغ گوی خوبی نیستی.. میتونم بوی ترسو ازت حس کنم .

لبخند ترسناکی دوباره مهمون صورتش کرد و بعد بلافاصله با چهره ناراحت و چشمای گریونی که با چهره ترسناک قبلیش فرق داشت ادامه داد؛

_دکتر قبلی که تا بهش سلام دادم از ترس سکته کرد مرد .. خیلی ناراحت شدم ، میتونست سرگرمی جالبی باشه.... ولی امیدوارم تو یکی زود نمیری .!

روی تخت دراز کشید و با ذوق به روانشناس روبه روش ذول زد .

یونگی تو همین ۲ ،۳ دقیقه ای که وارد اتاق شده بود میتونست با قاطعیت بگه اون فقط مبتلا به اختلال دو شخصیتی یا هر چیز دیگه ای نبود اون یه سایکوپث روانی بود !

پرستار رو صدا کرد که قرص های مخصوص به اون بیمار رو براش بیاره ، صندلیی که کنار اتاق بود رو برداشت و کنار تخت اون بیمار گذاشت روی صندلی نشست و پاشو روی اون یکی پاش انداخت ، رو به بیمار روبه روش کرد ؛

𝙜𝙧𝙖𝙮? | 𝙮𝙤𝙤𝙣𝙢𝙞𝙣Where stories live. Discover now