Chapter_8

85 19 40
                                    

انچه گذشت..

قرصی که چند سال پیش پروفسور بخاطر میگرن بهش داده بود رو خورد و به خواب رفت .

_________________________________________

سئول_کره
تیمارستان مرکزی ووشین
حدود دوماه بعد
ساعت : 9:10 am

حدود 1 ساعتی میشد که تو دفترش نشسته بود و داشت از تو گوشیش اخبار روزانه رو دنبال میکرد .. ولی اصلا حواسش نبود که تایم چک اپ بیمارا رسیده و همین الانشم موخاکستری 15 دقیقه ای میشه که منتظرشه .
با تقه ای که به در خورد به خودش اومد و گوشیش رو خاموش کرد .. کسی که پشت در بدون اجازه برای ورود در رو با صدای بلند باز کرد و نتیجش هم شد برخورد در با دیوار ترک خوردن کچ های دیوار ..
روانشناس به خوبی میدونست که فقط یک نفر شبیه گاو در رو باز میکنه و میاد تو .

+ جئون فاکینگ جونگکوک... اینحا چه غلطی میکنی ؟محض رضای خدا نمیشه یبار مثل ادم بیای نه مثل خرگوشای توی دوران جفت گیری ؟؟؟

> ودف ؟ .. خرگوش تو دوران جفتگیری ؟؟ خودتو تو اینه نگا کردی مرتیکه گربه نما ؟ قیافت شبیه گربه های ولگرد خیابونیه.

+ چه زری زدی ؟

> هیچی هیچی .. اصلا به ساعت نگاه کردی ؟ میدونی اون بچه چند دیقس منتظرته ؟

+ شتتت.

> خاک تو سرت هیونگ .

+ ببند دهنو .از اتاقم گمشو بیرون تا به تهیونگ نگفتم بیاد جمعت کنه مرتیکه .

> اصن تقصیر منه اومدم یاد اوری کنم باید میزاشتم چیم چیم خودش بیاد شخصا پارت کنه .

جونگکوک گفت و از اتاق مرد خارج شد .

روانشناس به ساعت رو دیوار نگاهی انداخت لعنتی زیر لب گفت و با سرعت از جاش بلند شد خودکار و تخته شاسیش رو برداشت و از در خارج شد . همون طور که توی سالن قدم بر میداشت به سمت اتاق مخصوص دارو ها رفت و داروی مورد نظر بیمارش رو برداشت به سمت جایی که پسر منتظرش بود رفت با انگشتاش چند بار به در کوبید تا اومدنش رو اطلاع بده بعد از مطمئن شدن از اینکه اجازه ورود داره در رو باز کرد و وارد شد .
مو خاکستری که روی تخت دراز کشیده بود , یه دستش زیر سرش بود و اون یکی روی چشمش با فهمیدن اینکه اون مرد بلاخره اومده دستاشون از روی صورتش برداست و روی تخت نشست و بهش نگاه کرد .

_ بیست دقیقه و پنجاهو شیش ثانیه .. دقیقا اینقدر دیر کردی.

مرد سرشو به نشونه شرمندگی پایین انداخت .

+ ببخشید . سعی میکنم از دفعه بعدی سریع تر بیام .

پسر سری تکون داد.
از روی تخت پاشد و به سمت دکترش رفت .
وقتی به دو قدمیش رسید . دولا شد و از پایین به سر افتادش نگاه کرد .

𝙜𝙧𝙖𝙮? | 𝙮𝙤𝙤𝙣𝙢𝙞𝙣Where stories live. Discover now