𝒁𝒊𝒎𝒂.28

697 140 193
                                    


Part.28🥀☃️

پرسیدند چرا چنین بی‌مرز دوستش داشتی؟
گفتم او زخم هایم را بوسید
و رنجم را باور کرد!

┈┈┈┈┈┈┈⋆┈┈┈┈┈┈┈

پای کوچولوی دویون رو با خنده از دهان چانیول درآورد و جای خوابش رو درست کرد. روی تن کوچکش رو با پتو پوشوند و بوسه‌ی ملایمی به نوک بینیش زد. نگاه از امگا برداشت و خودش رو سمت انیگما کشوند. جثه‌ی تنومند چانیول رو لمس و با صدای بم اول صبحش صداش کرد. با تکون‌های آرومش چشم‌های درشتش تا نیمه باز شد و چهره‌ی خواب‌آلود بکهیون مقابلش تجسم پیدا کرد. نیم خیز شد و با تکیه به آرنجش دور و برش رو از نظر گذروند. موقعیتی که درش بود رو سنجید و با به‌خاطر آوردن اینکه شب گذشته همین‌جا خوابشون برده بود، کامل سرجاش نشست.

صبح بخیر آرومی به آلفا گفت و بکهیون هم در جواب لبخند زد و صبح بخیر گفت. با انگشت شصت و اشاره‌اش چشم‌هاش رو فشرد و نگاهی به ساعت انداخت. نزدیک به 10 صبح بود. بیشتر از همیشه خوابیده بودن؛ برخلاف گذشته که کابوس و صحنه‌های تلخ دست از سرش برنمی‌داشتن، یه خواب آروم و عمیق رو تجربه کرده بود.

آدم‌ها وقتی درگیر کابوس و رویا می‌شن، روحشون به سمت مقصدی نامشخص به پرواز درمیاد و ماجراهای تلخ، ترسناک یا شاید هم شیرینی رو تجربه می‌کنن. اما تو این مدت و زمان‌هایی که فهمید دلداده و مجنون آلفای کهربایی شده، نه تنها جسمش حتی روحش هم وابسته‌اش شده بود. وابسته‌ی کسی که ناگهان تو زندگیش پیدا شده؛ به‌نظر میومد وابستگیش به قدری زیاد بود که نه قلبش و نه روحش نمی‌خواستن حتی برای ثانیه‌ای که کنارش بودن ترکش کنن. شاید برای همین حتی رویا و کابوس هم نمی‌دید.

نگاهش سمت خرگوشکش چرخید و لبخندی به ناز خوابیدنش روی لب‌هاش نشوند. خیره به چهره‌ی زیبای پسرش که تمثیلی از یک گل رز سفید بود چشم دوخته بود که عطر صدای بکهیون گوشش رو نوازش کرد.
_من میرم دوش بگیرم. تو هم یه دوش بگیر تا خواب از سرت بپره. بعدش بیا پایین کلی کار داریم!

گفت و به اتاقِ خودش رفت تا یه دوش بگیره و چانیول، مات و مبهوت به بکهیونی که ازش دور و دورتر می‌شد نگاه کرد. یادش بود که روزای اول وقتی بکهیون کنار استخر نشسته بود بهش گفت بیاد تو عمارت تا سرما نخوره و بکهیون کلی دراماکویین بازی درآورد که تو کسی نیستی که بهم بگی چیکارکنم یا نکنم و تهش هم جفتشون رو به فنا داد. سری به معنای تاسف به حال خودش و زبونی که مجنون شده و در برابر آلفا قفل شده بود تکون داد. دویون رو آروم تو بغلش گرفت و سمت اتاق خواب پسرکش قدم برداشت و بعد از گذاشتنش روی تخت گرم و نرمش، به تبعیت از گفته‌ی آلفا به حمام رفت.

دوش کوتاه و سریعی گرفت و بعد از خشک کردن موهاش، هودی سفید و شلواری همرنگش به تن کرد و از پله‌ها پایین رفت. آخر هفته بود؛ آجوما و خدمه‌های دیگه امروز رو مرخصی بودن و آماده کردن صبحانه به عهده‌ی اهالی عمارت بود. بکهیون رو دید که تو آشپزخونه مشغول بود و خودش هم همون سمت قدم‌ برداشت. پاش که به آشپزخونه رسید، صدای خش دار و خواب‌آلودش داخل حلزونی گوش انیگما پیچید.
_برشته کردن نون‌ها با تو!

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: 7 days ago ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

ZIMADonde viven las historias. Descúbrelo ahora