POV[Writer]چانیول با یه نیشخند گوشه ی لبش که انگار یه موضوع سرگرم کننده پیدا کرده، به صحنه ای که مقابل چشماش نمایان بود نگاه میکرد، اما صدای اون امگا هم خیلی به نظرش آشنا می اومد.
بکهیون با دیدن اون که در کمال خونسردی بهش خیره بود، ابرویی بالا انداخت.
"پس قراره اوضاع رو این شکلی پیش ببری جناب پارک! باشه...پس بچرخ تا بچرخیم."چانیول متوجه تغییر رنگ نگاه اون آلفا شد چون خوب این طرز نگاه رو میشناخت و براش به شدت آشنا به نظر میرسید، تو نگاهش میتونست هزاران شیطنت و دردسر رو تشخیص بده.
بکهیون با دیدن محو شدن اون نیشخند روی لب های انیگما پوزخندی زد. چشم هاش حالا روی امگا زوم بود.
_بیون بکهیون شی امروز به طرز غیرقانونی زیبا و جذاب تر به نظر میرسی. حتی اون اخم رو پیشونیت هم به جذابیت هات اضافه کرده.
_به نظرت کتک زدن یه امگا هم غیر قانونی به نظر میاد؟
بکهیون با ظاهری خونسرد ولی با لحن قاطع و محکمش طوریکه صداش به گوش امگا و انیگما برسه ادامه داد:_بهت هشدار میدم با آلفایی که مقابلت ایستاده بازی نکنی چون آخرش ممکنه به جای لذتی که براش له له میزنی، درد خرد شدن استخوان هات رو زیر مشت و لگد هام تجربه کنی امگا.
چانیول به وضوح لرزش تن اون امگای بخت برگشته رو دید. متاسفانه باید برای حفظ شان خودش هم که شده کاری میکرد. قدمی به جلو برداشت اما با دیدن چهره اش مات سر جاش متوقف شد.
اون اینجا چه غلطی می کرد. با نگاه به چشمای آلفا که ازش شیطنت میبارید، حدس زد شاید این هم حیله جدیدی از سمت اون روباه مکار باشه!
ولی اون چطور از ماجرایی که فقط بین خودش و اون امگا بوده خبر داشته؟
چانیول اخم آلود سمت امگا رفت و بازوش رو محکم کشید و سمت خودش برگردوند:_تو اینجا چه غلطی میکنی؟
اون پسر با دیدن چهره پارک چانیول متعجب بهش نگاه کرد:
_به به جناب پارک! پارسال دوست امسال آشنا.
امگا پوزخندی زد و گفت:
_نگاهت عوض نشده پارک. هنوزم با چهره ای پر از تحقیر و نفرت بهم خیره میشی.
بکهیون متعجب به هردو خیره بود. با خودش زمزمه کرد"اینجا دقیقا چه کوفتی داره اتفاق میفته؟"
چانیول نگاه مملو از نفرت و انزجارش رو تو صورت اون پسر چرخوند و گفت:
_این عادت هرزه رفتار کردنت رو هنوز ترک نکردی. هنوزم دنبال آدمایی مثل من میگردی تا بتونی نیازهای کوفتی تر از خودت رو رفع کنی.
_من دوستتم!
_بودی! تو میدونستی من تن به هیچ رابطه و ازدواجی نمیدم ولی بازم پات رو از حدت فراتر گذاشتی.
![](https://img.wattpad.com/cover/355086364-288-k328443.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
ZIMA
Manusia Serigalaآدما همونطور که یهویی وارد خط فرضی ای که دورت کشیدی میشن، همونطور یهویی هم بار و بندیلشون رو میبندن و جوری ناپدید میشن که انگار هیچ وقت نبودن... یکی تو بهار و زیر شکوفه ی درختا یکی تو تابستون و زیر نور تند خورشید یکی تو پاییز و خیابون هایی که بارون...