𝒁𝒊𝒎𝒂.16

866 195 230
                                    

Part.16☃️🥀

سلام به پارت جدید خوش اومدید. 💕🤭

____________________

جونگین و لوهان هردو بعد از اتمام صحبت های پارک بزرگ با احساساتی متفاوت از بدو ورودشون از عمارت خارج شدن. درحالیکه تو افکارشون غوطه‌ور شده بودن، به سمت مقصدی نامعلوم قدم برمیداشتن. دقیقه‌ها سپری میشدن که جونگین آه عمیقی از گلوش خارج شد و ناله کنان حرفش رو به زبون آورد:

_چرا چیزی به ذهنم نمی‌رسه؟ اصلا نمی‌دونم چجوری میشه دیواری که بینشون هست رو از بین برد؟ اما یه ایده‌ی هیجان انگیز دارم.

نگاه کنجکاو و پرسشگر لوهان روی صورت آلفا چرخید و جونگین بی‌وقفه گفت:

_نظرت چیه برای یه ماه حبسشون کنیم تو عمارت و بذاریم هرچه‌قدر میخوان تو سروکله‌ی هم بزنن. آخرش بالاخره باهم کنار میان دیگه؛ نه؟

امگا بعد از شنیدن اون ایده‌ی کاملا احمقانه پقی زد زیر خنده و گفت:

_بی‌شک اینطوری بعدش یا جنازه‌شون از عمارت بیرون میاد یا اینکه تو رو تبدیل به جنازه می‌کنن.

جونگین با فکر کردن به این که برادرش و بکهیون بعد از آزادی چه بلایی به سرش میارن، ناخواسته لرزی تو تنش افتاد. جونگین نفسش رو با آه کوتاهی از بین لب هاش بیرون داد:

_خب پس تو نظری نداری؟ چرا انقدر باباجون کارای سخت ازمون میخواد؟ من هنوز از پس خودم و رابطه‌ام برنمیام که بخوام رابطه‌ی اون دونفر رو سروسامون بدم.

_باید بدون اینکه شک کنن چندتا موقعیت مختلف به هر بهانه‌ای براشون جور کنیم تا باهم باشن. حتی میتونیم از پدربزرگت هم برای اجبارشون...

با اعلان نوتیفی که براش اومد حرفش رو نیمه تمام باقی گذاشت و به پیامی که از جانب خانه‌ی کودک، محل کارش، براش ارسال شده بود، خیره شد.

"سلام جناب بیون.
برای هفته‌ی آینده قرار بر این شد که بچه هارو به یک منطقه‌ی جنگلی ببریم تا هم جنبه‌ی تفریحی داشته باشه و هم فرهنگ حفاظت از محیط زیست رو بهشون آموزش بدیم که با کمک و همکاری هم زباله‌هارو از طبیعت جمع آوری کنیم. وضعیت آب و هوا هم از قبل چک شده و مشکلی از بابتش وجود نداره. بچه ها دوست دارن که شما و مین جون هم تو این سفر همراهیشون کنید."

تا قبل از خوندن اون پیام ذهنش پریشون و درگیر بود و نمیدونست که چجوری باید یه موقعیت کذایی فراهم کنه تا اون دونفر بتونن مدت زمانی رو بی‌دغدغه سپری کنن؛ اما حالا یه فرصت بی‌نظیر پیش روش گذاشته شد که بی‌نهایت از الهه‌ی ماه سپاسگزار بود.

_چی‌شده؟

جونگین که لوهان رو غرق فکر دید پرسید و امگا بلافاصله صفحه‌ی روشن گوشی و پیامی که براش ارسال شده بود رو مقابل چشم‌های آلفا گرفت. جونگین نگاهش بین اون شی‌ء مستطیلی و صورت خندان امگا در گردش بود، اون لبخند که بیشتر شبیه به یه نیشخند به نظر میومد، زیادی ترسناک جلوه می‌کرد.

ZIMAWhere stories live. Discover now